💧𝒞𝒽𝒶𝓅𝓉ℯ𝓇 24💧

82 18 208
                                    

♡ ﷽ ♡

.

.

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

.

.

شو یورونگ در حال رونویسی از روی یک کتاب بود که شاگرد جوانش با کسب اجازه داخل شد. سای موران ادای احترامی گذاشت و مقابل استادش نشست. شو یورونگ با حالتی موقرانه پرسید:

_«خب؟ چی باعث شده از تمریناتت دل بکنی؟»

که خب منتظر جواب پسر نموند و ادامه داد:

_«اوه صبر کن! الان همه‌ی شاگردان به عنوان جایزه می‌تونن در کنار استادشون زندگی کنن. حیف که من نتونستم برات پاداش قابل جبرانی پیدا کنم»

سای موران لبخند متینی روی لب‌هاش نشوند و گونه‌های سفیدش رنگ ملایمی گرفتند.

_«اینطور نیست بانو. به هر حال من، موفق شدم تا از این راه سخت عبور کرده و یه شمشیر به دست بیارم. پس خواستم، از شما تشکر کنم. اگه زحمات شما برای تعلیم من نبود؛ الان به اینجا نمی‌رسیدم»

شو یورونگ ابرویی بالا انداخت و قلم رو روی میز گذاشت.

_«اوه؟ جالب شد! این مدلیش رو ندیده بودم!»

پسر با چشم‌های آهویی شکلش به استادش خیره شد و ادامه داد:

_«به هر حال برای قدردانی از شما هدیه‌ی ناچیزی تهیه کردم. که امیدوارم ازش استفاده کنید»

شو یورونگ با سرگرمی خندید.

_«عجیبه! چرا تو باید هدیه می‌گرفتی؟»

سای موران با آرامش خندید و جعبه‌ی چوبی رو از درون آستینش خارج کرد و روی میز استادش قرار داد. زن با تای ابرویی که بالا انداخته بود؛ جعبه رو برداشت و با انگشت‌های ظریفش اون رو باز کرد. با دیدن سنجاق سر سفید و زیبایی که درون جعبه بود؛ لبخند برازنده‌ای روی لب‌هاش شکل گرفت.

_«خب، نمیشه این مهربونی رو نادیده گرفت موران. پس شاید بهتر باشه دنبالم بیای»

و سپس از جا بلند شد و به سمت محل تمرین گام برداشت. سای موران با کنجکاوی به دنبال استادش شتافت و پشت سرش ایستاد. شو یورونگ مقابل قفسه‌ی سلاح‌های مقدس متوقف شد. دست برد و کمان بسیار بزرگ و باارزشی رو برداشت و با ملایمت اون رو مقابل پسر گرفت.

𝑾𝒂𝒕𝒆𝒓 𝒂𝒏𝒅 𝑱𝒂𝒅𝒆༆Donde viven las historias. Descúbrelo ahora