♡ ﷽ ♡
.
.
.
.
بیش از سه سال از آخرین طغیان شیه یون میگذشت. اتفاقات بسیاری در این سه سال رخ داده بود. و حالا مردی با کلاهِ گردِ حصیری پشت یکی از میزهای چایخانه نشسته بود و به اخبار داغی که بر سر زبانها میچرخید؛ گوش میداد.
_«پس این حقیقت داره؟ واقعا از امپراطور دزدی شده؟»
_«جالب اینه که اونا حتی نمیدونن این اتفاق چه زمانی افتاده! میگن امپراطور کلید یه مکان باارزش رو تو اتاقش مخفی کرده بوده. اما دیروز که رفت بهش سر بزنه؛ مشکوک شد و بعد از تحقیق و بررسی فهمید که کلیدش جعلیه!»
_«خدایان به ما رحم کنن! عجب دزد زیرکی!»
_«ولی یه شایعه هست که میگه سه سال پیش خدای جهنم از کوه مغان بیرون اومده و همون موقع کلید رو دزدیده بوده. فقط امپراطور بعد از سه سال متوجه شد.»
_«برادر تو خیلی به شایعات بها میدی. این فقط یه دزدی ساده بوده؛ نیازی نیست اینقدر بزرگش کنید.»
و در این میان، مردی که کلاه حصیری به سر داشت؛ با پوزخند شرورانهای از شرابش نوشید و پس از پرداخت انعام از چایخانه خارج شد. مستقیم به سمت کوهستان رفت و وارد آبشار شد. پشت اون آبشار، دنیای دیگری وجود داشت که این مرد در اونجا زندگی میکرد. باغی کوچک و مخفی که در پشت کوه وجود داشت. مستقیم به سمت دیوار رفت و دربی که پشت خزهها پنهان شده بود رو باز کرد. سپس وارد کلبهی چسبیده به دیوارهی سنگی کوه شد. کلاه و ردای کنفیش رو در آورد و به تیرک چوبی آویزون کرد. دستی به موهای صافش کشید و سرخوشانه به حرف اومد:
_«حدس بزن امروز چی شنیدم! آخرین فرصتت هم سوخت شی دی!»
با دیدن مرد جوانی که بیتوجه بهش پشت میز انباشه شده از کتاب نشسته بود و مطالعه میکرد؛ با چشمهای ریز شده جلو رفت و ادامه داد:
_«آخرین کلید هم دزدیده شد. تبریک میگم یون شی دی! تالار اسرار، پَر!»
دو تا دستهاش رو روی میز گذاشت و به سمت برادرش خم شد.
BINABASA MO ANG
𝑾𝒂𝒕𝒆𝒓 𝒂𝒏𝒅 𝑱𝒂𝒅𝒆༆
Historical Fiction💧𝑵𝒂𝒎𝒆 : 𝑾𝒂𝒕𝒆𝒓 & 𝑱𝒂𝒅𝒆 💧𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆 : 𝑩𝑳/𝑾𝒖𝒙𝒊𝒂/𝑯𝒊𝒔𝒕𝒐𝒓𝒊𝒄𝒂𝒍/𝑭𝒂𝒏𝒕𝒂𝒔𝒚/𝑴𝒚𝒔𝒕𝒆𝒓𝒚/𝑨𝒅𝒗𝒆𝒏𝒕𝒖𝒓𝒆 💧𝑾𝒓𝒊𝒕𝒆𝒓 : °•𝔂𝓪𝓭𝓮𝓰𝓪𝓻•° 💧آب و یشم💧 💧خلاصه: بردیا مهرآیین به عنوان یک جوان ایرانی، چندان هم خوش شان...