💧𝒞𝒽𝒶𝓅𝓉ℯ𝓇 26💧

96 20 244
                                    

♡ ﷽ ♡

.

.

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

.

.

بالاخره شب جشن سال نو بود. شاگردان و حتی اساتید، همگی از قبل به خارج از جیانگنان رفته و خرید کرده بودند. شیائو لیان بعد از کاغذ پیچیِ هدایا، مشغول عوض کردن طلسم‌های هلو¹ در جلوی خانه‌ی بامبویی شد. فانوس‌های جدیدی که خریده بود رو در کنار فانوس با طرح خرگوششون آویزون کرد. لین یانگ کاغذ بزرگی به دیوار اتاق چسبونده بود و نقش شکوفه‌ی گیلاس رو زیر پرتو نقره‌ای ماه طرح می‌زد. شیائو لیان خاک روی دست‌هاش رو تمیز کرد و وارد اتاق شد.

_«این خیلی قشنگ شده شیزون!»

لین یانگ موهاش رو با حرکت سرش کنار داد. اما آبشار صافش دوباره به روی صورتش ریخت و باعث شد نفس کلافه‌ای بکشه. دست‌هاش رنگی شده بودند و نمی‌تونست اون‌ها رو به موهاش بزنه. شیائو لیان با دیدن تقلای استادش خندید و جلو رفت. یکی از قلم‌موهای تمیز استادش رو برداشت. موهای مرد بزرگتر رو بالای سرش جمع کرد و با وارد کردن قلم به داخلش، اون رو بست. حالا این مرد بیشتر شبیه نقاشان غرق در هنر به نظر می‌رسید! دوباره به نقش روی دیوار نگاه کرد و متوجه دریاچه‌ی پایین درخت شد. ماهی‌های پرنده که در حال بازیگوشی و پریدن به بیرون از آب بودند؛ بسیار با ظرافت کشیده شده بودند. اما نکته‌ی عجیبی وجود داشت.

_«شیزون، چرا ماهی‌ها رو آبی و سبز کشیدید؟‌ ماهی‌های عید، قرمزن!»

_«هوم؟ فقط قشنگه. نقاشی، موهبتیه که می‌تونم توش دنیایی خلق کنم که هرگز امکان وجود داشتن رو پیدا نمی‌کنه.»

شیائو لیان لبخند محبت آمیزی نثار استادش کرد و سپس گفت:

_«آه شیزون، دیر میشه. بهتره برید حمام کنید. من خودم زودتر میرم و میز رو می‌چینم تا راحت باشید.»

لین یانگ سری تکون داد و لبخندی نثار شاگردش کرد. شیائو لیان هم تمامی هدایای خودش و شیزونش رو درون جعبه‌ای قرار داد و به سمت محوطه‌ی مراسم به راه افتاد. هنوز آفتاب کاملا غروب نکرده بود و پیشخدمت‌ها در حال آماده‌سازی تزئینات بودند. در کنارش، بعضی از شاگردان هم هدیه‌هاشون رو روی میزها می‌چیدند. شیائو لیان کنار میز هر استاد و شاگرد می‌ایستاد. سپس هدیه‌ی خودش برای شاگرد و هدیه‌ی شیزونش رو برای استاد مورد نظر روی میز می‌گذاشت. کنار میز استاد دونگ شیان رسیده بود؛ که دختر قرمز پوشی از پشت شانه‌اش به طرفش خم شد و با ذوق گفت:

𝑾𝒂𝒕𝒆𝒓 𝒂𝒏𝒅 𝑱𝒂𝒅𝒆༆Donde viven las historias. Descúbrelo ahora