★part th-one | return

262 54 18
                                    

وقتی که چشمهام باز شد با یه تپه که بی ادبی، با آبشار های بلند و مشکی موهای یونگی ، توی صورتم مواج شدم. یونگی هنوز هم خوابه و برای اولین بار من زودتر ازش بیدار شدم. خدای من، طلسم یونگی کاملا برداشته شده؛ این یعنی، رفتن من هم میتونه از رگ گردن بهم نزدیک تر باشه. یعنی واقعا اینموقع؟؟ الان که داره یکم برام شرایط بهتر میشه؟؟

~به چی فکر میکنی،ملکه من؟؟
اصلا توقع شنیدن صدای یونگی رو نداشتم، برای همین شوک به بدنم وارد شد؛ بلاخره طلسم این مرد برداشته شد، اما این عادت یهویی حرف زدن از بین نرفت.

_بیدار شدی؟ میدونی که طلسمت کامل برداشته شده؟؟

لبخندی بهم زد و موهام رو نوازش کرد.اوه لعنتی، یه حس دلتنگی و ناراحتی به سراغم اومد، واقعا؟ واقعا قراره این مرد و توی زندگی خودم نداشته باشم؟؟ این نگاهش، این لبخندش و این کله ای که دیگه زرد نیست، همه رو فقط باید مختص همینجا و همین مکان بدونم؟
~کاش یه روزی بفهمم دلیل این گریه هات چیه، ملکه!

خودم رو بین موهای پشت سر و گودی گردن یونگی رسوندمو بو کشیدم؛ دلم میخواد تا اینجام این بو توی سلول های مغزم حک بشه.
~امروز چت شده جیمین؟؟

نمیدونم، یعنی میدونم و نمیتونم بهت بگم یونگیِ عزیزم؛ چطوری میتونم بهت بگم کم کم باید خودتو برای رفتن من آماده کنی. میتونی نذاری که برم؟؟ اصلا قراره چطوری برگردم؟؟

_خیلی مهم نیست، خودم حلش میکنم!

اشکهام رو پاک کردمو از جام بلند شدم؛ اما انگار یونگی نمیخواست از این مسئله ی به ظاهر ساده بگذره.

~الان دیگه خودمی وجود نداره جیمین، درد تو درد منم هست!

به مچ دستم که لابه لای دست یونگی گیر افتاده خیره میشم تا چشمم به چشمش نیوفته؛ نمیتونم بهش واقعیت رو بگمو از طرفی هم نمیخوام بهش دروغ بگم. پس، وقتشه که موضوعی که ته دلم برای خودم نگر داشتم رو بگمو واقعیت رو برای تموم کردن بحث، دور میکنم.

_فقط.. فقط دلم برای جیوو و چهیونگ تنگ شده، همین.

بینیم رو بالا کشیدم، درسته که همه ی حقیقت رو نگفتم، اما خوشحالم که بهش دروغ نگفتم . درسته، دلم برای جیوو و چهیونگ 2022 تنگ شده! برای غرغراشون، برای ریختشون، صد البته، برای خونه!

~متاسفم جیمین، نمیتونم کمکی بهت بکنم؟!

از بغلش بیرون اومدمو اشک هام رو پاک کردم. درسته، هردومون خوب میدونیم که اگه نزدیک دربازه بشیم هم کارمون ساختس؛ چه برسه به اینکه به قصر بریم.

_متاسف نباش، تو چیزی به من بدهکار نیستی!

به خودم کش و قوس دادم تا خستگی خواب از تنم بیرون بره. برعکس جایی که داشتیم، خواب خیلی خوبی بود.

MR. Queen | یونمین Where stories live. Discover now