★part t-six | Forgive

286 54 8
                                    

بیشتر اوقات خواب بهتر از بیداریه؛ دقیقا مثل الان، که تنها، خودم رو بین تشک و پتوی نرم داخل یه اتاق چوبی دیدم. وقتی چشمهام رو باز کردم حتی توقع بودن توی غار رو هم داشتم، اما اینجا رو نه!

لباس هام تمام وکمال سفیدن و موندم یونگی، اینجا رو چجوری پیدا کرده. محض رضای خدا، ما الان تحت تعقیب یه سری سرباز وحشی هستیم و هر لحظه ممکنه بگیرنمون! یونگی هم معلوم نیست کجا رفته!

با باز کردن در کشویی کلبه هوای دم صبحی رو استشمام کردم؛ ولی بازهم خوردن باد به سرم نتونست یادآوری اون خاطره بد رو دور کنه. دور خودم میچرخم، برعکس اوندفعه که با کوه ها محاصره شده بودیم، الان با درخت های سر به فلک کشیده محاصره شدیم.

خواستم یونگی رو صدا کنم، ولی انگار که قدرت تکلمم گم شده؛ بعد از کلی باز و بسته کردن دهنم، کم کم به گریه افتادم. شدم مثل ماهی ای که داره هوارو میبلعه اما یه کلمه هم از دهنش خارج نمیشه.

این وضعیتم باعث شد بشینم رو زمین و از حرص و عصبانیت گریه کنم؛ الان فقط دلم میخواد فَک یکیو  پایین بیارم . با اومدن صدایی گریه کردن رو یادم رفت. بوته تکون میخوره و از پشتش صدا های عجیبی میاد.

بعد از کمی تردید و عقب جلو رفتن ، بلاخره کنجکاویم رو به کار اومد و بوته رو کنار زد.

با دیدن یه روباه کوچیک که دست و پاش با طناب بسته شده بود هول کرده شاخه های بوته رو رها کردم. روباه، بچه بود؛ اما هیچ تضمینی وجود نداره که بهم آسیب نزنه. ولی بازم، گناه داره بیچاره. امان از دست دلرحمی!

دوباره بوته رو کنار می زنمو روباه رو از دست و پاش که بسته شده بود گرفتمو توی بغلم بالا می آرم. روباه دست و پا میزنه و برای اینکه گازم نگیره سریع روی زمین روی زمین می ذارمشو ایستاده، از بالا بهش نگاه میکنم ، شاید با اومدن یونگی بتونم بازش بکنم. چون من نه چاقویی دارم و نه میتونم این گره ی کور پاهای روباه رو باز کنم.

دستی به پشمای نرمش میکشم که باز هم دست و پا میزنه بهم نگاه میکنه. بغضم با دیدن خودم تو  چشمهاش میترکه. چقدر بد که نمیتونم آزادش کنم. این طناب دور مچ دست و پاهاش، گره ای نیست که من بتونم بازش کنم.

~جیمین!
با شنیدن اسمم از زبون یونگی، سمتش برگشتم. سریع هیزم رو از روی اسب برداشت و سمت من اومد.

~بیدار شدی؟

به روی صورتش اشاره میکنم که با پارچه ای بستش؛ موقعی که من رو نجات داد نتونستم ببینم که رو صورتش زخم هست یا نه.

~ این؟ وقتی داشتم فرار میکردم این اتفاق افتاد. گمونم دیگه باید دنیا رو با یه چشم ببینم

دلم میخواد از صحت و سلامتیش مطمئن بشم، اما الان یه مسئله دیگه هست که باید بهش رسیدگی بشه. به روباه اشاره میکنم و پای بسته شدش رو توی دستم میگیرم.

MR. Queen | یونمین Where stories live. Discover now