★part twenty | Just a little

280 57 15
                                    


_مـ.من کجام؟؟
~بنظرت کجا میتونی باشی ملکه خانم؟؟

دور و اطراف اصلا شبیه مغازه قنادی جیوو نیست؛ همه جا قهوه ای چوبیه و یه کتری داره جوش میاد.فک کن جیمین، اینجا کجاست؟؟
کم کم ذهنم داره یاری میکنه؛ من بخاطر یه اتفاق مسخره به یه زمان مزخرف پا میذارم بعد با یه امپراطوری که معلوم نیست از کجا رنگ مو آورده، ازدواج میکنمو با هم شاخ به شاخ میشیم. کاش هیچوقت لامپ مغازه رو دست کاری نمی کردم تا بخوام به اون سوپریه درب و داغون برم. واقعا موندم اونهمه جا، چرا اونجا؟؟

حالا یادم اومد، چهیونگ و جیوو هم هستن و آه لعنتی، امشب قرار بود مثلا خودمو به یونگی ثابت کنم ولی لو رفتم و زخمی شدم؛ الان کجام و یونگی اینجا چکار میکنه؟؟

~ هوییی، نکنه فراموشی گرفتی؟؟

_هیچم فراموشی نگرفتم, هنوزم یادم هستی، متاسفانه!

یونگی کاسه ی نسبتاً یخی رو به دستم داد و مشغول تیز کردن خنجر توی دستش شد. دقیقا این خنجر رو به یاد میارم؛ مال خودمه.
~باید خدارو شکر کنی که همه چیو به یاد میاری و سالمی وگرنه همینجا میذاشتمتو میرفتم.

با چندش به خودشو کاسه ی توی دستم نگاه کردم؛ شیطونه میگه همین سوپ رو روی کلش خالی کنم. به تلافیه گذشته و خنکی دلم.

خونسردی خودتو حفظ کن جیمین؛ یادت نره که الان باید سوالای توی ذهنتو ازش بپرسی، بعداً هم میتونی سوپ رو روی کلش بریزی،اونم از نوع داغش یا مثلا خفش کنی؛ صبر داشته باش پسر.

_اون کسی که منو از دست سربازا نجات داد تو بودی؟؟
~البته که من بودم! این چهار شبی هم که بی هوش بودی، این من بودم که درمونت کردم.

باورم نمیشه؛ این چیزا از یونگی خیلی بعیده! مگه اینکه فقط و فقط بخاطر منفعت خودش اینجا مونده و منو نجات داده، درست مثل من!

_اوهوع! چه غلطا
انگاری دوباره با کلمات جدیدم، سنسوراش قاطی کردن جز نگاه کردن کاری نداره که بکنه؛بیا و جمعش کن . بنظرم ادامه ندم و بهتره موضوع رو عوض کنم .دومین سوالم، میتونه. ایده ی خوبی برای عوض کردن جو باشه.

_کی برمی گردیم به قصر؟؟
~بر نمی گردیم
_چی! چرا؟؟

خنجرم رو گوشه ی اتاق انداخت؛ حیف که مسئله ی مهم تری درگیرم کرده وگرنه بخاطر این کارش بد جیغ جیغ میکردم. مرتیکه الدنگ!
~چرا!؟ خودت فکر کن ملکه، دقیقا همون شبی که یک نفر سوء قصد به جون یکی از درجه یک ترین فرد قصر و برادر امپراطور میکنه، ملکه ی جوان و امپراطور غیب میشن. حالا بگو ببینم، اگه تو بری به قصر، کی میتونه ثابت کنه اینکار کار تو نبوده؟؟من برای غیبتم هزار یک دلیل میتونم بیارم تو چی دختر، ها؟؟

یکمی ترسیدم، اما خوب دوباره منطق های مغزیم به کار اومدن و حرف یونگی رو رد کردن؛ خیلی چیزا ممکنه ثابت کنه من بی گناهم،با اینکه نیستم.

MR. Queen | یونمین Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt