★part six | good night

342 77 8
                                    


~بانو جان بیدار شید

صدای جیوو رو شنیدم ولی اعتنایی نکردم،خوابم مهمتره! احساس میکنم آب کل بدنم عرق شده؛ همینه که اعصاب برای آدم نمیذارن دیگه. اون دنیا که بودیم یه جور بدبختی میکشیدیم و اینجا یه جور.

~بانو جان بیدار شید وگرنه دیر میشه ها.

صدای بلندی در آوردم که شک داشتم از توش بشه "باشه" رو فهمید. اینقدر بدم میاد کله صحر میان بالا سرت هعی پشت سر هم، پاشو پاشو!

~بانو بیدار شید دیگه.

نه اینا ول کن نیستن. پامیشم بابا پا میشم فقط یکم بدن درد دارم؛ اول از حرکت، خمیازه زود تر همه چی به سراغم اومده بود و پشت سر هم به فکِ بیچارم فشار می آورد.

~بانووووو
_ایئی دردد، پا شدم دیگه

به زورِ جیوو و یونگ بلند شدم و بعد از خوردن صبحونه و حمومی که نصفش با چرت زدن من گذشت، الان منتظر پشوندن لباسای عروسی به تنمم. چه سِری داخلشه که هر چی بدنمو میکشم بازم درد میکنه وبازم خستم؟!

با لایه لایه لباس های بلند و پارچه هایی که معلومه سنگین هستن، پوشیده میشدم. بعد از گذاشته شدن یه مجسمه سنگین روی سرم به پشت پرت شدم.

_چرا یه مجسمه رو روی سرم گذاشتی؟؟

جیوو متعجب گردنم رو صاف نگه داشت و بند پارچه ایه آویزون به این مجسمه ی کلاه شکل رو زیر گلوم بست.

~ این کلاهِ مخصوص مراسمه بانو، مجسمه نیست.

احساس میکنم خوی زنانه به بدنم هجوم آورده چون "وااا ـه" گنده ای گفتم.میدونین، اصلا سابقه نداشت همچین چیزی از دهنم بیرون بیاد و یجورایی خجالت کشیدم . اینم شانس ماست

حیاط با پارچه های رنگی تزئین شده بود و صدای ساز های زیر خاکی و قدیمی بلند به گوش میخورد. رقصنده هاروو!

_ ولم نکنینا گردنم میشکنه.

جیوو و یونگ بازوهام رو سفت تر گرفتن و همراهم راه افتادند. یونگی هم اونطرف روی یه مبل خیلی بزرگ نشسته بود. ای که ازش چقدر بدم میاد؛ تحمل دیدن قیافشم ندارم!

کنار زنایی که روی مبل نشسته بودن نشستم. یکیشون ملکه شین بود و احتمالا باقیشونم ملکه های دیگه بودن.همشون زنای پادشاه قبلی بودن؟! باید ته و توشو در بیارم اینطوری نمیشه؟!

_یونگ، یونگ. هر هفتای اینا ملکه های مادرن ؟؟
تا اونجایی که تونستم صدامو آروم و پایین آوردم .

~خیر بانو، نگاه کنید یه سری هاش معشوقه های سلطنتین. مثلا همونکه گفتم جدیدا شده سوگلیه امپراطور، با اون پک و پوزش.، ایکبیری!

هیسسیی کشیدم که دیگه بیشتر از این ادامه نده و به دختر عروسک شکلی که با آرایش خودشو خفه و رسما یه روح کرده بود نگاه ریزی کردم. حتی آرایش منه عروس هم از اون کمتر بود؛ اما اصلا خوشگل تر نیست،هیچوقت قطعا من همیشه خوشگل ترینم!

MR. Queen | یونمین Место, где живут истории. Откройте их для себя