★part thirteen | I'm not pregnet¹

322 59 3
                                    

~مواظب باشید الان می افته!

سرم رو سمت صدای هشدار دهنده ای که اومد چرخوندم؛ امان از دست این آدما، گفته بودم دقت کنن.

_چی شد؟ شکست؟؟

چند تا از افرادی که من رو دیدند، سریع قطعه ی شکسته شده رو چسبیدند و تا الکی جلوی من کاری کرده باشن.

~از بی دقتیه ما رو میرسونه بانو، لطفا مارو ببخشید.

سری تکون دادمو مشغول بررسیه اطراف ستون شدم؛ قسمت مهمش شکسته شده بود و با برداشته شدنش نصف بیشتر دکوری که این همه ساعت براش زحمت کشیده بودیم باید برداشته میشد.

_کاری نمیشه براش کرد؟؟

~شاید بتونیم با مواد بنایی که داریم نگهش داریم ولی خوب چند ساعت بیشتر دووم نمیاره.

دوباره یه بدشانسی؛ اونم دقیقا یک ساعت قبل از شروع مراسم عروسیه چهیونگ. بین اینهمه استرس و کار، همین شکسته شدن ستون مهم سالن رو کم داشتیم؛ تازه اگه سوختن دست آرایشگر چهیونگ و نیومدنش و اینکه ملکه مادر این مراسمو به عهده ی من گذاشته رو نادیده بگیریم!

واقعا مسئولیت چیزی رو داشتن، سخت ترین کار دنیاست و سخت ترین کارهای دنیا منو به لرزه در میارن. اینو هر کسی که نیمچه نگاهشو بهم میندازه میفهمه. خیلی سعی میکنم لرزش بدنم رو پنهون کنم اما حالا که ستون ترک بزرگی برداشته بیشتر هم شده.

ستون پدر مرده رو با صدتا گچ و سیمان و چند تا چیزی که شناختی ازشون نداشتم اما احتمالا چسبی چیزی بودن نگهر داشتن؛ اما خوب بازم دلم راضی نمیشه. اگه یه وقت افتاد و آبروی من رفت،بعدش چه غلطی بکنم؟

~بفرما بانو، عین روز اولش شد!
_نه نه! چند نفرتون اینجا بمونید ستون رو بپایید. اگه بیوفته، حقوق به هیچکدومتون نمیدم

تهدیدم هول و بلایی تو جونشون انداخت و چند نفری اونجا موندند. خدایا اگه امشب به خیر بگذره یه کمکی به معبد میکنم؛ فقط امشب چیزی نشه!

~بانو، بانو به کمکتون نیاز داریم!
دوباره چی شده؟! بخدا دیگه نمیکشم.
_دوباره چی شده؟

پاهام انقدر که اینور و اونور رفتم، شروع به گز گز و سوزن سوزن شدن کردن. زانوهام درد گرفتن و دردشو به لگن و بعدم کمرم داد؛ ولی الان سر و وضع و چهره ی چهیونگ خیلی مهم تره.

_چرا این بچه رو اینطوری کردی؟؟
زن پیر و افاده ایه آرایشگر دستی به زیورالات جلف گردنش کشید و باناز گفت.

~مگه چشه؟!
_چش نیست؟؟ من بهتر از تو انجام میدمش.. ای وای موهاشو ببین! مطمئنی آرایشگری؟؟

زن پیر چشمای ورقلمبیدشو باریک کرد و با پررویی تمام توی صورتم توپید.

~پس همون خودتون انجامش بدین
بعدم باسن نامبارکشو از روی زمین برداشت و رفت؛ اصلا برام مهم نیست، بمونه که بیشتر برینه؟ بره به درک!

MR. Queen | یونمین Donde viven las historias. Descúbrelo ahora