𝘱𝘢𝘳𝘵 𝘵𝘸𝘰
با حس گرمای چیزی روی صورتم غلتِ دیگه ای زدم که درد بدی رو توی سرم حس کردم. موهام داشت کشیده میشد و سرم رو به درد می آورد. با بردن دستم زیر گردنم و بیرون کشیدن موهای مزاحم زیر کمرم دوباره قصد خوابیدن کردم. بعد از اینکه باد ملایمی اومد باعث شد هوشیار بشم. اتاق من که پنجره ی باز شو نداشت. با مالیدن چشام سعی در بهتر کردن دیدم داشتم. چرا همه چیز عجیب شده ؟ دیگه بوی کیک و نون یا جیغ جیغای جیوو نمیاد .دستم رو همونطور که به اطراف نگاه میکرد لای موهام بردم. موهام، وایی خداا موهامممممممم.
چه بلایی سره موهام اومده؟؟ یه شبه اینقدر بلند شد. ولی دور و اطراف هم شبیه اتاق خودم نیست. خوب.. اتاق یکم.. خوب یکم زیادی صورتی و تمیزه. 360 درجه با اتاق ویران شده ی من فرق داره. بدنم بخاطر گیجی و شوکی که بهش وارد شده بود به این طرف و اون طرف روونه میشه تا بلکه اثری از یه چیز آشنا ببینم.
وایسا، وایسا.. فقط دور و اطرافم نیست که تغییر کرده منم یکم عجیب شدم.. دستام رو با تردید بالا آوردم و فقط امیدم به اینه که فکری که میکنم درست نباشه.
با حس کردن دو تا ماهیچه ی نسبتا بزرگ زیر دستم تنها کاری که تونستم بکنم رو بی اختیار انجام دادم، داد بلندی کشیدمو و بیشتر به سینه هایی که به صورت زنانه دراومده بود چنگ میزدم تا بلکه اشتباه باشه. این فقط یه اشتباهه یه کابوسی بیش نیست. با اومدن یه دختر هانبوک پوشیده جیغی دیگه ای کشیدم که با بالا اومدن سرش فهمیدم همون چهیونگ خودمونه.~بانوی من، چی شده؟؟
_یونگ ، چر... واد هل چی میگی؟؟ بانو چیه؟؟؟
یونگ نگاهی به دورو بر که بخاطر من به این وضع افتاده بود نگاهی انداخت و اونم چند لحظه بعد مثل من جیغی کشید.
~واییی بانو.. به اینجا دزد زده؟
با دوباره بانو صدا شدنم اخمی کردمو دست به سینه به یونگ که وسایل رو زیر و رو میکرد نگاهی کردم.
_مسخره بازی بسه یونگ، یه آیینه به من بده.
یونگ سریع آیینه ای بهم داد و من با دیدن چهره ی خودم توی آیینه دلم خواست همین الان خودمو به دیوار بکوبونم . موهای بلند و مشکی با گوشواره هایی که نگین سفیدش توی آفتاب میدرخشیدن. آیینه رو با حرص کبوندم زمین که باعث پریدن شونه های یونگ شد.
_هعی یونگ، بگو ببینم اینجا کجاست؟؟
یونگ پا شد و خیلی معدب جوابم رو داد.
~توی قصر سلطنتی هستیم، بانوی من.
هوفی کشیدم. عجیب تر از همه چیزرفتار یونگِ، که اینقدر آدم شده .الان حاضرم بهم فحش بده ولی اینجوری سر کارم نذاره.
_یونگ، ببین من بخاطر قضیه ی دیروز معذرت میخوام خوب؟ اصلا غلط کردم . فقط بگو اینجا چه خبره ما اینجا چیکار میکنیم؟؟
KAMU SEDANG MEMBACA
MR. Queen | یونمین
Fiksi Penggemar"پایان یافته" خب راسیتش من نه به جادو باور داشتم، نه به تناسخ و این چرت و پرتا. هنوزم باورم نمیشه همچین چیزی اتفاق افتاده و من، پارک جیمین اعظم از تناسخ روح یه دختر که از قضا قراره ملکه امپراطور توی دهه ای بوق بشه، باشم و بعدشم یهو خر پس کلم بزن...