کانسپت (کمی کوتاهتر از سناریو)
فلاف، عاشقانهجیمین از غافلگیر شدن خوشش میاومد. از اینکه اتفاقات زندگیش براش غیرقابل پیشبینی باشه. درمورد اون پسر هم همین اتفاق افتاد.
زمانی که به اون خونه رفت، فقط قرار بود به نوهی خانوادهی جئون ریاضی درس بده تا اون بچه بتونه نمرههای مدرسهاش رو بالا ببره. اما وقتی داییِ کوچیکتر همون پسر بچه، جئون جونگکوک رو دید؛ فهمید که قراره چیزی بیشتر از یک معلم برای اون خونه بشه.
حتی پیشنهاد ازدواج جونگکوک هم، خیلی متفاوتتر از تصوراتش شد. ساده و صمیمانه!
《 - "چرا اینجا خوابیدی؟"
روی چمن حیاط پشتی خونهی ویلایی و بزرگ جئونها، روی شکمش دراز کشیده بود که صدای فردی که دلیل قشنگیِ زندگیش بود رو شنید.
+ "خواستم یکم هوا بخورم."
بدون اینکه برگرده و نگاهش کنه گفت و لحظهی بعد، جثهی بزرگ و گرم جونگکوک از پشت بغلش کرد. بوسهی طولانی پسر روی شقیقهاش باعث شد چشمهاشو روی هم بذاره و برای لحظاتی آرامشِ خالصو تجربه کنه.
- "گفته بودم که تو خیلی به این خونه میای؟ جوری که دلم نمیخواد حتی یک روز از پیشم بری."
جیمین خندید. اون آغوش رو خیلی دوست داشت اما دلش میخواست چهرهی معشوقش رو هم ببینه. برگشت و حالا به پشت خوابیده بود و جونگکوک با لبخندی درخشان نگاهش میکرد.
معلم نمیدونست چی بگه؛ فقط دلش میخواست ببوستش...
زیاد هم طولش نداد. اول چشمهای کهکشانیش، بعد بینی خوش فرمش، بعد گونههاش و بعد هم لبخند زیباش رو بوسید. جونگکوک هم جواب بوسهاش رو داد و دستهاشو قاب صورت دوست پسرش کرد.لحظهی بعد، جونگکوک به چشمهای کشیدهی جیمین نگاه کرد و بدون مقدمهچینی گفت: "باهام ازدواج کن جیمین!" 》
.
.
- Fika
YOU ARE READING
OneShot Collection | Vminkook
Randomکالکشن وانشات و سناریو از کاپل های ویکوکمین (Kookmin - Vmin - Vkook) شامل اسمات 🔞 و غیر اسمات در ژانرهای مختلف.