My Heart's Thief (Vmin)

809 97 18
                                    

Scenario
Romance/ Flirting

------------------------------------

وقتی به میز کارش رسید، با بی حالی خودشو روی صندلی انداخت. هنوز دو ساعت از تایم کاری مونده بود اما انرژی تهیونگ تموم شده بود.

=" هی تهیونگ... کافه ی سر خیابون دوباره آژیر خطرشو روشن کرده!"

یکی از افسر های همکارش اینو گفت و با پوزخندی معنادار بهش نگاه کرد. با این خبر، بقیه ی همکار هاش هم ریز ریز خندیدن!

تهیونگ خیلی سریع، صاف سر جاش نشست و چشم غره ای به همشون رفت. دیگه تقریبا کسی توی اون اداره نبود که ندونه چرا هر چند روز یه بار آژیر خطر اون کافه ی نقلی به صدا درمیاد تا پلیس هارو خبر کنه.

جوری که همشون کنار کشیده بودن و طبق معمول، افسر کیم رو برای پیگیری می فرستادن؛ نشون میداد از اتفاقی که درجریانه بو بردن!

-" نیشتو ببند چوی!"

تهیونگ در حالی که از پشت میزش بلند میشد با تندی گفت. صداش قاطع بود و همه رو ساکت کرد.

با وجود اینکه اونا گاهی بابت این موضوع افسر ارشدشون رو دست مینداختن و باهاش شوخی میکردن، بازم همه شون ازش حساب میبردن و دوست نداشتن عصبانیش کنن.

-" میرم یه سر بزنم."

تهیونگ اعلام کرد و چهره ی اخمو و جدیش رو حفظ کرد تا نتونن چیزی بگن.

به محض بیرون رفتن از ساختمون اداره ی پلیس، لبش به لبخند باز شد و قلبش از شدت هیجان تندتر زد.

فاصله ی بین اداره تا اون کافه رو سریع تر از حد معمول طی کرد. وقتی به مقصدش رسید، از پشت شیشه به داخل کافه ی کلاسیک نگاهی انداخت.

اونجا بود.

پسر باریستا و البته، صاحب کافه، پشت پیشخوان ایستاده بود و مشغول آماده کردن یه چیزکیک بود. لباس سفید و موهای رنگ روشنش کاری کرده بودن که از همیشه درخشان تر به چشم بیاد.

دختری جلوی پیشخوان ایستاده بود که تهیونگ حدس زد مشتری باشه. زوج دیگه ای هم پشت یکی از میزها نشسته بودن.

وقتی در چوبی رو هل داد و قدم داخل گذاشت، بوی قهوه و شکلات داغ به مشامش خورد و مستش کرد. نگاهش به باریستای زیبا که رسید، لباش کش اومدن!

جیمین هم با دیدن تهیونگ، لبخند دلربایی زد و اشاره کرد تا افسر پلیس داخل بره.

+" خوشحالم می بینمت افسر کیم!"

تهیونگ جلو رفت و جایی کنار دختری که منتظر آماده شدن سفارشش بود تا با خودش ببره، ایستاد.

-" زنگ خطرو زده بودین."

بی اختیار با لحنی شیطنت آمیز گفت. دلش میخواست صمیمی رفتار کنه اما وقتی شخص سومی کنارشون حضور داشت بهتر بود احتیاط کنه و رسمی حرف بزنه.

OneShot Collection | VminkookDonde viven las historias. Descúbrelo ahora