ایمجین
کوکمیندوباره اونجا بود. کنار همون پسر!
مثل هر شب به اون خیابونِ خلوت رفته بود تا یک ساعت کنار پسر غریبه بشینه و با هم سیگار بکشن.اینکار تبدیل به یه عادت دوست داشتنی برای جونگکوک شده بود. هر شب راس ساعت دوازده توی اون مکان قرار داشت.
این کارو از همون شبِ عجیب شروع کرده بودن. بعد از دعوایی که جونگکوک با اعضای گَنگش داشت و تقریبا همشون رو راهی بیمارستان کرد، اون پسرو دید که چطور تمام مدت نگاهشون میکرده و فقط بی صدا سیگار میکشیده.
جونگکوک دید که چطور اون پسر با بیخیالی از دیدن اون زد و خورد لذت میبرد. اصلا چرا باید نصفه شب و تنها توی خیابون میبود؟ چرا دخالتی نکرد؟!
جواب هر چی که بود، جونگکوک رو کنجکاو و جذب کرده بود. حالا اونها هر شب همو ملاقات میکردن. انگار دیگه قانون نانوشتهای بینشون بود که همون ساعت اونجا باشن.
موضوع صحبتهاشون هم هر شب متفاوت بود. دربارهی همه چیز حرف میزدن. از آسمون شب گرفته تا ورزش و سکس و هر چیز دیگهای!
تنها خط قرمز برای جفتشون، زندگی خصوصیشون بود. حتی هیچکدوم اسم اون یکی رو هم نمیپرسید. رسما هیچی از هم نمیدونستن.
اما این ندونستن تا امشب ادامه داشت. تا وقتی که جونگکوک دیگه نتونست اون چهره، اون لبخند و اون چشمهای کشیده و وحشی رو ببینه و پسرو برای خودش نخواد.
اون پسر غریبهای بود که جونگکوک بعد از شبهایی که کنار هم گذرونده بودن، تصمیم گرفت برای خودش کنه.
.
.
.
- Fika
YOU ARE READING
OneShot Collection | Vminkook
Randomکالکشن وانشات و سناریو از کاپل های ویکوکمین (Kookmin - Vmin - Vkook) شامل اسمات 🔞 و غیر اسمات در ژانرهای مختلف.