Bloody Rain (Kookmin)

1K 120 21
                                    

Scenario

Vampire/ Classic

---------------------------------

مراسم ختم از اونچه که فکر میکرد ساده تر برگزار شد. فقط آشناهای نزدیک پدر خوانده اش توی مراسم حضور داشتن که این نشون میداد اون مرد اصلا میون مردم محبوب نبود.

نم نم بارون به حدی نبود که پسر بخواد چتر به دست بگیره. اما اون ابرهای سیاه و مه نسبتا غلیظی که قبرستان رو پوشونده بود، جو رو سنگین کرده بود.

جیمین جلوتر از جمعیت، تابوتی رو تماشا میکرد که به خاک سپرده میشد.

مردی توی اون تکه چوب قرار داشت که جیمین هیچ حس عزاداری نسبت به مرگش نداشت. تنها "افسوس" در دل و ذهن پسر جولان میداد.

افسوس برای کسانی که اون مرد در تمام عمرش، عذابشون داده بود. خونشون رو بی رحمانه توی شیشه کرده بود در حالی که مدعی بود دنبال شکار کساییه که به هیولاهای خونخوار معروف بودن!

خوناشام ها!

جیمین شک نداشت که تا الان خبرش تیتر روزنامه ها شده!

شهردار بوسان، پارک جونگ ووک، در 28 فوریه 1845 از دنیا رفت.

" برای آرامش روح او دعا میکنیم."

کشیش پیر با صدای گرفته اش گفت و باقی افراد آمین گفتن.

اما توجه جیمین رو چیز دیگه ای جلب کرده بود. نگاهش به جایی درست رو به روش اما دور، قفل شد.

چشم هایی وحشی که قلبش رو به تپش مینداختن، لب هایی سرخ اما بی رحم همراه با پوزخندی معنادار!

مردی قد بلند با پوستی رنگ پریده اما موهایی به رنگ شب!

کسی که جیمین می شناخت و از شناختنش عاجز بود. کسی که براش معنایی نداشت و هزاران معنا داشت. مردی که اونو میخکوب میکرد... با چشم هایی به سرخی خون و نگاهی درنده! انگار داشت به شکارش نگاه میکرد.

جایی وسط جنگلی که اون سمتِ قبرستان بود، ایستاده و جیمین رو تماشا میکرد. سرمای حضورش، هر چند کم، به جیمین رسید و تا مغز استخوانش نفوذ کرد.

پسر جوان تر به حدی محو اون مرد شده بود که گذر زمان، بند اومدن بارون و حتی خالی شدن اون منطقه از موجود زنده ای بجز اون دو نفر رو نفهمید.

چند ثانیه ی بعد مثل برق و باد گذشت. فاصله ی چند ده متری بینشون در یک چشم به هم زدن از بین رفت.

جیمین لبای مردی که چند ماه پیش خودش رو جونگکوک معرفی کرده بود رو در یک سانتی لبای خودش حس کرد و گوش هاش با صدای دلنشین مرد نوازش شد.

-" دارلینگ!"

و باز هم پیچیده شدن بازوی نیرومند جونگکوک دور کمرش و جا به جاییشون از کنار قبر به جایی تاریک تر در جنگل، فقط در یک چشم به هم زدن اتفاق افتاد.

OneShot Collection | VminkookTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang