You are not an Angel Anymore (Kookmin)

67 25 0
                                    

ایمجین
کوکمین
فانتزی

ایمجینکوکمینفانتزی

К сожалению, это изображение не соответствует нашим правилам. Чтобы продолжить публикацию, пожалуйста, удалите изображение или загрузите другое.

باور کردنی نبود. آهیون مرده بود. اون به طور ناگهانی تصادف کرده بود و جیمین هنوز نمی‌تونست همچین چیزی رو باور کنه.

مطمئنا قرار بود از طرف خدایان تنبیه بشه. آهیون اولین انسانی بود که جیمین وظیفه‌ی نگهبانی ازش رو داشت. اون بالاخره بعد از قرن‌ها، تونسته بود به مقام یک فرشته‌ی نگهبان برسه؛ اما یه حواس پرتی، همه چیز رو به هم ریخت.

آهیون قرار نبود توی همچین زمانی بمیره پس جیمین مقصر شناخته میشه. برای همینم هر هفت خدا سرزنشش کردن و به وضوح گفتن که عواقب اشتباهش قرار نیست خوب باشن.

جیمین درست وقتی متوجه وخامت اوضاع شد که چند روز بعد از مرگ آهیون، داشت توی اتاق دخترک با بال‌های سفید زیباش قدم میزد که چشمش به آیینه افتاد.

چیزی که وحشت به جونش انداخت این بود که می‌تونست انعکاس خودش رو توی آیینه ببینه. در حالت عادی هیچوقت همچین چیزی ممکن نبود.

+ "فرشته‌ها جسم مادی ندارن. من... من نباید..."

قدمی با ترس به جلو برداشت و دستش رو بالا برد تا مطمئن بشه چیزی که درون آیینه‌اش، خودشه! همینطور هم بود.

+ "این امکان نداره!"

نه. حتما یه اشتباهی شده بود. نمی‌تونست چیزی که توی ذهنشه اتفاق افتاده باشه. اونا برای مجازات کردنش، همچین کاری نمی‌کردن نه؟!

- "تو دیگه کی هستی؟"

با شنیدن صدای مردی، سرش رو برگردوند و با قامت پسری توی چهارچوب در مواجه شد. جئون جونگکوک، دوست پسرِ آیدلِ آهیون! آهیونی که دیگه زنده نبود.
چشم‌های پسر از شدت گریه قرمز شده و موهاش شدیدا به هم ریخته و خیس بود.

- "پرسیدم کی هستی؟ تو اتاق دوست دخترم چیکار میکنی؟!"

جیمین خشکش زده بود. جونگکوک می‌تونست ببینتش؟!
به اطراف نگاه کرد اما کسی جز خودش توی اون اتاق نبود. وقتی دوباره به آیینه نگاه کرد، لباس‌های سفیدش تبدیل به یک دست لباس ساده‌ی مشکی شده بودن و بدتر از اون، خبری از بال‌های زیباش نبود.

فرشته دیگه نمی‌دونست چطور باید همچین چیزی رو هضم کنه. کم کم داشت علائم بیشتری از انسان بودن نشون میداد چون ضربان قلبی که قبلا وجود نداشت، داشت بالا و بالاتر میرفت و نفس‌هاش تندتر میشد!

از طرفی، سکوتش جونگکوک رو عصبانی کرد و چند ثانیه بعد، بدنش بین دستان پرقدرت پسر حبس شد. جونگکوک بازوهاشو محکم گرفت و مجبورش کرد دوباره نگاهش کنه.

- "داری میری رو اعصابم."

اینو گفت و منتظر موند تا جیمین جوابی بده.
اما جیمین فقط نیاز داشت با کف دستش محکم به پیشونیش ضربه بزنه.
قطعا گیر این پسر افتاده بود. اصلا حالا می‌فهمید قضیه چیه! به چشمای سرخ شده‌ی جونگکوک نگاه کرد و از همون تیله‌های سیاه فهمید چه خبره!

جیمین باید زمان زیادی رو صرف میکرد تا این پسر به زندگی عادی برگرده. مجازاتش دقیقا همین بود. سهل انگاریش باعث شد جونگکوک عشق زندگیش رو از دست بده بنابراین، خودش باید درستش میکرد.

اما اینجا بحثِ احساسات جیمین هم هست؛ چون محض رضای خدا، چطور باید این مرد رو تحمل میکرد؟ در تمام مدتی که آهیون‌ باهاش بود هیچوقت ازش خوشش نیومد. پسره‌ی مغرور و از خودراضی!

.
.
.

وای میدونم ادامشو لازم دارین. خودمم همینطوررر ولی فرصتشو ندارم 😭
Fika

Вы достигли последнюю опубликованную часть.

⏰ Недавно обновлено: 5 days ago ⏰

Добавте эту историю в библиотеку и получите уведомление, когда следующия часть будет доступна!

OneShot Collection | VminkookМесто, где живут истории. Откройте их для себя