part11

1K 121 11
                                        

جونگ کوک pov
کیم زیادی بهم توجه میکرد و این بد نبود از توجه امگا بدم نمیومد برام نهار میاورد کل روز بهم می چسبید و رایحه عسلش باعث میشد بخوام انقد فشارش بدم که خفه بشه و وقتیکه با یونگی هیونگ بودم با چشمای درشت شده از عصبانیت به هیونگ نگاه میکرد که البته به تخم یونگی هیونگ نبود ولی بازم به نظرم بامزه بود
تهیونگ pov
امروز با مادرم دعوام شده بود و  جین هیونگ به حرفام گوش نمی داد رابطه م اصلا با جونگ کوک خوب پیش نمیرفت و این رو اعصاب بود اون یجورایی ازم دوری میکرد و اینو حس میکردم
اون یونگی هیونگ رو اعصاب کل روز رو بهش می چسبید چرا نمیره پیش جفتش یه چیز عجیب دیگه جیمین اصلا با کسی درگیر نمی شد و فقط پیش جیهون بود و یجورایی حالش دیگه بد نبود چرا جفت عجیب تر از خودشو از کوکی جدا نمیکرد
با دستی که رو شونم نشست از نشخوار فکری همیشگیم خارج شدم خدای من جونگ کوک
(_جونگ کوک+تهیونگ)
_بلند شو باید باهات حرف بزنم
+باشه
و الان ما پشت مدرسه بودیم یعنی چیکارم داره دارم دیوونه میشم یه سیگار روشن کرد و سمتم گرفت و من با دست لرزون سیگار رو از دستش گرفتم و اون یکی دیگه واسه خودش روشن کرد
_اه واقعا از رایحت بدم میاد
امروز به اندازه ی کافی اعصابم خورد بود و ناراحت بودم و جفتم هیچ کمکی بهم نمیکرد
با  دلخوری بهش نگاه کردم رایحه ی من چش بود فقط یکم تلخ بود  چون حالم خوب نیست الان که دقت میکنم حتی جین هیونگم همین حرفو زد و جیمینم از رایحم بدش میومد ولی اون جفتمه من رایحشو دوست دارم چرا اون رایحه ی منو دوست نداره و تلاشی برای بهتر کردن حالم نمیکنه حس میکردم  سینم فشرده شده و هر لحظه ممکنه بزنم زیر گریه
_کیم
+هیم
_درست جواب بده
+چیههه
ناخواسته داد زدم و سیگار از تو دستام افتاد رو زمین اون اولش با تعجب و بعد با یه نگاه شاکی بهم زل زد و تلخ شدن رایحشو حس کردم
_چته
+حالم خوب نیست و حوصله ی سر و کله زدن با یه احمقو ندارم
با این حرفم خیلی عصبی شد
چونمو محکم گرفت و محکم منو سمت دیوار کوبید
_منو ببین امگا چون یه دوبار باهات مهربون بودم دور برت داشته عصبی کردن من اصلا کار خوبی نیست چه مرگته
+هی چچی  ککل لاس اللان شششروع ممیشهه بهتره بببریم
جونگ کوک pov
رایحه ی تلخش عصبیم میکرد و اونم امروز که میخواستم عین آدم باهاش حرف بزنم  به  لجبازی می‌کرد اصلا چشه امروز که کسی کاری به کارش نداشت وقتی صداش زدم جوابمو عین آدم نداد و عصبانیم کرد و وقتی بهش گفتم درست جواب بده سرم داد زد یه امگای احمق و این گرگمو خیلی عصبانی کرد یه لحظه خیلی عصبانی شدم و و چونشو گرفتم و بهش اخطار دادم انقد ترسید و تعجب کرد که لکنت گرفت و میخواست خیلی مسخره بحث و عوض کنه و بره
_به درک که شروع میشه
+وللم‌ کن
_چرا تو که خیلی منو دوست داشتی الان میخوای ولت کنم بری
معلوم بود میخواد جلوی ریختن اشکاشو بگیره لب پایینشو بین دندوناش گرفته بود و ناخوناشو تو کف دستاش فرو کرده بود نمی‌دونم چه مرگم شده بود که فقط میخواستم گریه ی اون امگا رو ببینم و اینکه جلوی گریه کردنشو  می‌گرفت عصبی ترم میکرد چونشو بیشتر فشار دادم که نتونست دیگه تحمل کنه و بلاخره اشکاش ریختن و دستمو با هردو تا دستاش گرفت
+دردم ممیگیره و وو...ولم کن
چونشو ول کردم و دستمو کنار سرش به دیوار زدم و بهش زل زده بودم تو خودش جمع شده بود و سرشو پایین انداخته بود و اشک می‌ریخت و الان گرگ دو قطبیم  پشیمون بود عذاب وجدان و به جونم انداخت و رایحش هنوزم عصبیم میکرد
_رایحه حال بهم زنتو کنترل کن رو اعصابمه
+نننمی توونم بببذار ب..برم  آ..آلفا

your my everythingWhere stories live. Discover now