***
- اصلا نمیفهمم چند روزه اون تو چیکار میکنن!
نامجون خسته و کمی کلافه زمزمه کرد و به دیوار سنگی تکیه داد.
جین بیتوجه به زمزمهی مرد بزرگتر، چنگی به موهاش زد و با صورت جمع شدهای که انزجارش رو نشون میداد زمزمه کرد:
- به حموم نیاز دارم!نامجون اخمی از گیجی کرد.
حموم؟ اون هم تو این شرایط؟!؟
حس کرد اشتباه شنیده، قدمی نزدیکتر رفت و پرسید:
- اتفاقی افتاده؟
صداش آروم و کنجکاو بود.جین، چینی به بینیش داد. خیره به سرانگشتهای تمیزش که موهاش رو لمس کرده بود با شکایت گفت:
- به حموم نیاز دارم؛ موهام چرب شده، حس میکنم بدنم بو گرفته.
نامجون نگاه کلی و گذرایی به موهای خوشحالت جفتش انداخت.
" اونها که چرب نیستن..."
- ولی موهات اصلا چرب نیست.جین صدای ملایمش رو نادیده گرفت و با اخم غلیظی تاکید کرد:
- به حموم نیاز دارم!
نامجون لب روی هم فشرد و تیلههای سیاهش گره کور ابروهاش رو دنبال کرد.واقعا تو این شرایط به فکر حموم بود؟
شاید کمی منطقی بود، به هر حال اون یه پرنس بود و طبیعی به نظر میرسید که این مسائل براش تو چنین شرایطی مهم باشه.
- منزجر کنندهست!جین دوباره با غرغر و تشر و بینی چین خوردهش زمزمه کرد.
نامجون بیاختیار برای دادن اطمینان به پرنس حساسش، سرش رو جلوتر برد و بو کشید:
- بویی نم..- احمق! معلومه داری چه غلطی میکنی؟!
پر غضب غرید و نامجون رو به عقب هول داد.
چشمهاش از حرکت بیپروای مرد بزرگتر گشاد بود.
به سرش زده بود؟ چهطور جرات میکرد سرش رو برای بو کردن تنش جلو بیاره؟چرا اینقدر وقیح بود؟
چی باعث شده بود به خودش اجازهی چنین حرکتی رو بده؟!؟
- اینقدر وقیح شدی که میخوای تنمو بو کنی ببینی بوی عرق میدم یا نه؟!نامجون از صدای تقریبا بلند جین، لب روی هم فشرد. رفتار تند و عاری از نرمش جفتش تو این چند روز واقعا آزاردهنده و طاقت فرسا شده بود و اون در مقابل کاری جز سکوت نکرده بود.
چی میگفت وقتی به وضوح نفرت و بیزاری جفتش رو نسبت به خودش میدید؟
دم عمیقی گرفت و شرمنده گفت:
- من قصد بیاحترامی نداشتم.
- ولی انجامش دادی کیم نامجون!صدای تند جین برخلاف صدای نامجون، آروم و ملایم نبود. تشر خاصی به همراه داشت و خودش هم نمیدونست چرا اینقدر تند برخورد میکنه.
شاید میخواست تمام ناراحتیهای اخیرش رو تلافی کنه و نشون بده چه حسی داشت وقتی که هر بار بیشتر از قبل، از جفتش ناامید و دورتر میشد.- متاسفم؛ واقعا متاسفم پرنسِ من! سعی میکنم کمتر موجب رنجشتون بشم.
لحنش رسمی و طرز خطابش به احترام برگشته بود و جین این رو دوست داشت؟! نداشت؟!
ŞİMDİ OKUDUĞUN
soul prison | زندان روح
Romantizmخلاصه: تهیونگ فقط یه روح بیگناه بود که اتفاقی دشمن هزارسالهی ارواح رو از زندان نجات داد؛ ولی این واقعا یه اتفاق بود؟ کاپل اصلی: کوکوی کاپل فرعی:نامجین، یونمین ژانر: انگست، عاشقانه، اسمات، دارک، رازآلود، فانتزی، امپرگ نویسنده: نیاز