Sugar Daddy 1

373 55 23
                                    

پله های دانشگاه رو دو تا یکی بالا می‌رفت طبق معمول همیشه دیرش شده بود. مطمئن بود اینبار دیگه استاد به کلاس راش نمی‌ده.
با ترس در زد و وارد کلاس شد.

سرش پایین بود وقتی صدایی نشنید سرشو آروم و با اضطراب بلند کرد.

داشت با چشماش دنبال استاد میگشت که صدای خنده و همهمه همکلاسیاش بلند شد.

با اخم سمتشون برگشت ولی چیزی نگفت.
در حال حاضر مهم ترین مسئله براش اخراج نشدن از کلاس بود که بخت باهاش یار بود و استاد هنوز نرسیده بود.

ووبین دوست دانشگاهیش به بازوش زد:شانس آوردی پسر وگرنه حتما این درس میفتادی.

نگاه چپی بهش انداخت:خودم می‌دونم ووبین شی لازم نیست بهم یادآوری کنی.

وقتی میگم دوست دانشگاهیش منظورم اینه که ووبین تنها تو دانشگاه باهاش دوسته بهتره اینطوری بگیم تنها دوستش ووبین چون جانکوک هیچ دوست دیگه ای نداره.

جئون جانکوک دانشجوی سال دوم رشته ادبیات کره ای. بیست سالشه اهل دایگوئه.... دوسالی میشه به سئول اومده درست وقتیکه بهترین دانشگاه کره قبول شد.
پدرش با رفتنش به دانشگاه مخالف بود چون جانکوک توی مزرعه کمک دستش بود ولی مادرش هر طور بود پدرش راضی کرد تا جانکوک به دانشگاه بره.

البته به این شرط که تمام مخارج دانشگاه، خونه و زندگیش داخل سئول رو خودش تامین کنه

اوایل خیلی براش سخت بود چند ماهی رو توی سونا زندگی میکرد تا اینکه کار پاره وقت پیدا کرد و تونست یه اتاق اجاره کنه.

خوشبختانه صاحب خونه خوبی گیرش اومد و فقط با زیاد کردن اجاره فعلا جانکوکو بیرون ننداخته.

جانکوک جاهای مختلفی کار کرد. توی فروشگاه به عنوان فروشنده ، توی کافه به عنوان نظافتچی و.....

شیش ماهی هست که توی یه بار خیابونی پیش یه اجومای مهربون کار می‌کنه و تا الان اخراج نشده.

جانکوک علاوه بر ادبیات که عاشقه دیوونه دنس، تمام اوقات بیکاریش مشغول تمرین دنسه...هر فرصتی پیدا می‌کنه توی خونه داخل یوتیوب سرچ می‌کنه و با فیلمای آموزشی دنس تمرین می‌کنه.

دو ماه پیش با یه کلاس رقص آشنا شد ولی چون شهریش بالا بود و اون از پسش بر نمیومد قرار شد نصف شهریه رو نقد بده و بابت نصف دیگش تو باشگاه به عنوان نظافتچی کار کنه

خیلی سخته هم درس بخونی ،هم کار کنی و هم علاقت دنبال کنی ولی جانکوک پسری نیست که جا بزنه اون به خودش قول داده یه روزی عضو یه گروه دنس بشه و حسابی معروفیت کسب کنه اینطوری حتما پدر و مادرش بهش افتخار میکنن. برای همینه که همیشه کمبود خواب داره.

خب انگار خبری از اومدن استاد نبود بعد از نیم ساعت بچه ها یکی یکی از کلاس بیرون رفتن.

از اونجایی که امروز با همین استاد کلاس داشت خوشحال دانشگاه رو ترک کرد سریع سوار اتوبوس شدو بسمت باشگاه رفت.

Sugar Daddy Where stories live. Discover now