Sugar Daddy 13

167 40 58
                                    

امشب نسبت به شبای دیگه دیرتر به خونه برگشت. سعی کرد خیلی آروم در آپارتمان رو ببنده البته که خونه به این بزرگی امکان نداشت صدا تا طبقه بالا بره ولی بازم احتیاط کرد.

کفشاشو با دمپاییاش تعویض کرد.
نگاهی به اطراف انداخت، چراغا خاموش بودن پس یا جیمین برنگشته بود یا اینکه توی اتاق خودش بود.

از پله ها بالا رفت از کنار اتاق جیمین گذشت در نیمه باز بود و نور ازش بیرون زده بود پس بیدار بود از بین در نگاه کوتاهی به داخل اتاق انداخت.

با دیدن جیمین که روی زمین نشسته و به تختش تکیه داده بود شوکه شد

حالت عادی نداشت و آشفته بنظر می‌رسید با دقت که نگاه کرد بطری ویسکی رو کنار پای جیمین دید. مست کرده بود!!!!

به خودش جرات داد و در اتاق رو باز کرد و داخل شد.
با تردید نزدیک رفت.

جیمین سرشو پایین انداخته و چشماش بسته بود.
نمیدونست چی باید بگه:اوممم خوبی؟

جیمین با شنیدن صداش سرشو بالا آورد با دیدنش انگار که مقصر تمام این اتفاقات اونه صداشو بالا برد:اینجا چیکار می‌کنی برو بیرون.

شوکه نگاه کرد،این جیمین بود؟! تا الان این روشو ندیده بود یه لحظه دلش شکست اون حق نداشت باهاش اینطوری حرف بزنه سمت در برگشت تا بغضشو نبینه و سریع از اتاق بیرون زد.

وارد اتاقش شد و خودشو رو تخت انداخت عین یه پسر بچه که باباش دعواش کرده باشه به گریه افتاد خودشم نمیدونست چرا داره گریه می‌کنه.

کمی بعد آروم شد اما همچنان روی تخت نشسته و سرشو پایین گرفته بود هنوز احساس بغض توی گلوش داشت.

"میتونم بیام تو؟"
با صدایی که شنید سرشو بالا گرفت.

جیمین جلوی در اتاقش ایستاده بود.

با صدای بغض دار جواب داد:اینجا خونه خودتونه هر جاییش که بخواین میتونید وارد بشید.

معذرت میخوام،با صدای آروم و شکسته ای گفت.
جیمین:حالا میتونم بیام تو؟!

سرشو به تایید تکون داد.

جیمین لنگ زنون سمت تختش رفت هنوز کمی مست بود. روی زمین درست کنار پای جونکوک نشست و تکیشو به تخت داد.

جیمین:من واقعا معذرت می‌خوام نمی‌خواستم صدامو بالا ببرم

سرشو به طرفین تکون داد:نه تقصیر
من بود نباید بی اجازه وارد اتاقت میشدم.

سرشو به تخت تکیه داد و چشماشو بست:امروز روز خیلی سختی داشتم.

جونکوک تو سکوت بهش نگاه کرد.

جیمین شروع کرد به حرف زدن:رفته بودم دادگاه

جونکوک کنجکاو گوش میداد.

Sugar Daddy Where stories live. Discover now