Sugar Daddy 5

227 47 63
                                    

یک هفته ای از دیدار اونشبشون گذشته و تو این مدت فقط چند تا پیام کوتاه بینشون رد و بدل شده بود.
مثل اینکه الان داری چیکار میکنی؟ امروزت چطور بود؟
غذا چی خوردی؟
کی می‌رسی خونه؟
که اکثرا هم شروع کننده پیام جیمین بود

جونکوک بار اول که پیام جیمین اومد کلی تعجب کرد فکر نمی‌کرد وقتی جیمین بهش پیشنهاد دوستی داده تا این حد جدی باشه. اون فقط میخواست در جواب درخواست جیمین بی ادبی نکرده باشه وگرنه از نظرش دوستی بین دو نفری که اینقدر فاصله سنی دارن کمی عجیب بنظر میومد.
ولی انگار جیمین کاملا جدی بود.
~~~
راننده جلوی برج بزرگی توقف کرد.
از ماشین پیاده شد و در برای جیمین باز کرد. بعد از پیاده شدن تشکر کوتاهی کرد.

راننده:قربان فردا بیام دنبالتون؟
جیمین:مگه روز تعطیل نیست؟ فکر نکنم جایی برم نیازی نیست بیاید
راننده به احترام خم شد و رفت.

با قدم‌های آهسته وارد ساختمون شد.
نگهبان لابی بلافاصله بعد از دیدنش از روی صندلی بلند شد و تعظیم کرد:خوش اومدید قربان

ممنونی زیر لب گفت و سمت آسانسور رفت.
مسئول آسانسور با دیدنش احترام گذاشت.
جیمین در جواب سرشو تکون داد.

میدونست باید کدوم دکمه رو فشار بده طبقه سی ام یعنی آخرین طبقه به عبارتی پنت هاوس برج.

کلافه بود بنظرش امشب سرعت آسانسور پایین اومده بود ولی خودشم میدونست دلیل کلافگیش چیز دیگه ایه.

بالاخره آسانسور توی طبقه ۳۰ایستاد.
راهروی تمام شیشه و زیبایی بود که با گلدونهای بزرگ آپارتمانی تزئین شده بود.
کارتش رو از جیبش درآورد و توی جای مخصوص گذاشت و بلافاصله در باز شد.

کارتش رو از جیبش درآورد و توی جای مخصوص گذاشت و بلافاصله در باز شد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

نمای بیرونی پنت هاوس (یه چیزی شبیه به این)

نمای بیرونی پنت هاوس (یه چیزی شبیه به این)

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Sugar Daddy Where stories live. Discover now