ᴛᴡᴇɴᴛʏ-ᴛᴡᴏ

221 31 22
                                    


3rd pov

دو دختر زیر نور مهتاب باهم قدم میزدن.
هر دو منتظر بودن تا اون یکی شروع به حرف زدن بکنه.

"میگم..." "چیزه..." هر دو هم زمان شروع به حرف زدن کردن.

لیسا خنده ای کرد. " تو اول بگو"

"خب... یادم رفت"

لیسا با لبخند به اونیش نگاه کرد. "اشکالی نداره اونی ، هر چی میخوای بگو ، نگران هیچی نباش!"

جنی رو به روی لیسا وایستاد و نفس عمیقی کشید.
"هر بار وقتی هر کسی بهت نزدیک میشه یا ازت خوشش میاد... درد کل وجودمو فرا میگیره. نمیخوام هیچکس بهت نزدیک بشه ، مفهمی؟ تو این دو روز خطر از دست دادنت منو تا مرز دیوونگی برد اما از یه چیزی مطمئن شدم.....
من دوست دارم پس میشه دوست دخترم باشی؟"

چهره لیسا پر از شک شد و شروع به گریه کردن کرد.
جنی دستشو روی صورت لیسا گذاشت و با انگشتش اشکاشو پاک کرد.
"ببخشید ، نمیخواستم ناراحتت کنم. اصلا ولش کن ، هر چی که گفتمو فرا..."
لیسا انگشت اشارشو روی لب های جنی گذاشت و اونو به سکوت وا داشت.

پیشونیشونو روی هم گذاشتن و چشماشونو بستن.
"اونی... چجوری یه ادم میفهمه عاشق شده؟"
"خب اگه با فکر کردن بهش لبخند بزنی... وقتی دیدیش بدنت یخ بزنه.... وقتی قلبت محکم تو سینت بکوبه یعنی عاشق شدی!"
لیسا در سکوت سرشو تکون داد.
چند ثانیه در سکوت گذشت و فقط صدای خفیف باد میومد.
"فکر کنم عاشق شدم اونی"
جنی سرشو بالا گرفت و چشاشو باز کرد.

در همون لحظه بارون شروع به باریدن کرد. دختر بزرگ تر هودی زیپ دارشو در اورد و به سمت دختر کوچک تر گرفت. وقتی دید که دختر حرکتی برای گرفتن نمیکنه خودش دست به کار شد و هودیو تن دختر کرد و کلاهشو سرش گذاشت. خواست عقب بره که یقش توسط اون فرد کشیده شد و لبهاش روی لب های لیسا نشست.
بوسه اروم بود اما پر از عشق و علاقه
بوسه ای شیرین و بی گناه
بوسه ای ناشیانه اما درست
بوسه ای غیر قانونی اما کاملا قانونی

اهسته از هم جدا شدن.
هر دو داشتن اشک میریختن.
لیسا تو چشای جنی نگاه کرد و گفت
"دوست دارم اونی ، نمیدونم از کِی انگار یهویی شده ولی میدونم اونقدری دوست دارم که یه ثانیه بی تو برام زجر اوره"
جنی با لبخند اشکای لیساشو پاک کرد.
"من بیشتر دوست دارم لیلی ، دوست دخترم میشی؟"
لیسا سرشو تکون داد. "اره"

بر خلاف تصور لیسا که فکر میکرد جنی بغلش میکنه ، جنی روی زمین نشست و شروع به گریه با صدای بلند کرد.

"چت شد اونی؟" با نگرانی رو دو زانو هاش نشست.

"بهم اهمیت نده!"

"چجوری میتونم اهمیت ندم وقتی اینطوری داری گریه میکنی؟؟!!"

جنی لیسارو تو بغلش کشید و رو پاهاش نشوند.
"خیلی خوشحالم لیلی. بالاخره مال خودم شدی"
لیسا لبخندی زد و موهای خیس اونیشو نوازش کرد.
"تا اخرش ماله توام و تو مال من. بلند شو اونی ، اگه سرما بخوری چی؟"

جنی همونطور که لیسا تو بغلش بود بلند شد.
"چقد سبکی تو بچه!" جنی بوسه ای روی گونه بچش زد و همونطور به سمت ماشینش رفت. درو باز کرد و لیسا و روی صندلی نشوند و خودشم رو صندلی راننده نشست. بخاری ماشینو زد و اهنگی پلی کرد.
ماشینو روشن کرد و دستای لیساشو گرفت و تا رسیدن ول نکرد.....

Jisoo pov
< 3 روز بعد >

باهم داشتیم فیلم میدیدم و غذا میخوردیم.

"جیسو اونی؟"

"هممم؟"

"میشه یه سوال بپرسم؟"

"بپرس"

"شما که مارو اینقد سوال پیچ کردین نمیخواین بگین چی شد که باهم شدین؟"

"نه"

"عه اذیتش نکن جیسو" رزان سیلی به بازوم زد.

"باشه بابا. راستش این خانم عاشق پیشه من شده بود"

"چقد تو لاف میزنی"

"من؟ بزار برا بچه ها تعریف کنم ببینم کی لاف میزنه"

<فلش بک>

توی پارک رو نیمکت نشسته بودم و از هوا لذت میبردم. همونطور که لم داده بودم یهو یه پسر بچه از روی دوچرخش افتاد. سریع رفتم سمتش و کمکش کردم تا بلند شه.

"خوبی؟"

پسر بچه که در حال اشک ریختن بود و به جایی اشاره کرد. وقتی به اونجا نگاه کردم یه مرد در حال حرف زدن با تلفن بود احتمالا باید باباش باشه. با یه دستم دست پسرو گرفتم و با دست دیگم دوچرخشو هل دادم و به سمت پدرش رفتیم.

"ببخشید اقا؟"

"اوه خدای من! حالت خوبه مین هو؟"
پسر با چشمای خیس به بغل پدرش پناه برد.

"خیلی ممنونم ازتون خانم"

"مشکلی نیست. فقط باید بیشتر مواظب پسرتون باشین"

"بله درسته. میتونم برای تشکر به یه قهوه دعوتتون کنم؟"
"حتما"

.
.
.
.
.
.
.
.
.

ووت و کامنت فراموش نشه
ماچ رو کله هاتون 3>

DeceptionWhere stories live. Discover now