Lisa pov<3ماه بعد>
"اونی بیا دیگه" قرار بود امروز بریم خونه جیسو اونی و باهم نهار بخوریم و بعدشم قرار شد همونجا برام تولد بگیریم اخه امروز تولدم بود!
"اومدم بابا اومدم" جنی اونی غر غر کنان از پله ها اومد پایین.
لبخندی بهم زد و گونمو نیشگون گرفت.
"چقد امروز خوشگل شدی تو"
"خوشگل بودم"
"بله ، خوشگل تر شدی"
روی نوک پاهام بلند شدم و گونشو بوسیدم."بیا بریم. داره دیر میشه"
دست همو گرفتیم و از خونه خارج شدیم."عه اونی ماشین جدید خریدی؟"
"نه. ماله من نیست"
"پس ماله کیه؟ چرا اینجاست؟!"
"ماله توعه"
"ماله- ماله من؟!"
"تولدت مبارک"
پریدم و بغلش کردم.
"مرسی اونییی"
---------------بعد از خوردن نهار تو خونه جیسو اونی ، چهسو تصمیم گرفتن که یه پارتی تولد برام بگیرن. جنی اونی اولش قبول نمیکرد اما بعد از کلی اصرار از طرف من و جیسو اونی قبول کرد.
"همه چیو هماهنگ کردم. قرار شد همه ساعت 7 اینجا باشن"
"مرسی اونی"
چشمکی بهم زد و چهیونگ اونیو بغل کرد."جنی"
"همم؟"
"امروز سهونو دیدم"
"عه برگشته؟ نمیدونستم"
"اره یکم حرف زدیم گفت یه هفته میشه اومده. میگم دعوتش کنم بیاد؟ همو ببینیم یکم حرف بزنیم"
"اره خوبه بگو بیاد"
"سهون کیه؟" چنگ اونی با ابروی بالا رفته پرسید.
"دوست دوران بچگیمون. من ، جیسو و اون باهام دوست بودیم. راستی یه دوست دیگه داشتیم از جیسو خوشش میومد"چهیونگ اونی با چشای گشاد شده ک میتونستی خشمو از توش بخونی به جیسو اونی خیره شد.
"هی هی چرا داری دروغ میگی. عزیزم به خدا دروغ میگه" جیسو اونی اونو بغل کرد اما چنگ اونی پاشد و رفت."من یه دهنی از تو سرویس کنم جنی ، ببین کِی بهت گفتم"
جنی اونی خندید و زبونشو بیرون اورد."چنگ عزیزم" جیسو اونی هم دنبالش رفت.
3rd pov
"چرا اذیتشون میکنی اونی؟!"
"وقتی حرصی میشنو دوس دارم. خنده دارن"
"نچ نچ اونی ، واقعا دختر بدی هستی!!"
"کجاشو دیدی میتونم خیلی بدتر از اینم بشم"
هر دو به چشمای هم خیره شده بودن.
دیگه وقتش بود...!
جنی نفس عمیقی کشید و به جلو خم شد.
اروم اروم چشاشونو بستن.
قلب هر دوتاشون تند تند به سینشون میکوبید.
درست لحظه ای ک داشت اتفاق میوفتاد ،
صدای بلندی درست کنار گوششون پیچید.جنی با چشمای خونی به جیسو نگاه کرد.
"غلط خوردم"
جنی بلند شد و دنبال جیسو دویید."چنگ بیا این پیرزنو جمع کن تا خودم جمعش نکردم"
"چیشده باز؟"
جنی مونده بود چجوری بگه."هیچی بابا. لحظه عاشقانشونو بهم زدم.
این به اون در"رزان گوش جیسو و گرفت و کشید.
"ای ای ای چیکار میکنی؟!! ول کن کنده شد!""خجالت نمیکشی تو؟ بچه ای مگه؟!"
همونطوری گوش بر دست ، رز جیسو و کشید و برد تو اتاق."خب... کجا بودیم؟" جنی یه تای ابروشو بالا برد.
"عه اونی خجالت بکش"
"ینی چی!؟ ناسلامتی دوس دخترمیااااا"
جنی با قدم های بلند به لیسا نزدیک تر شد و لیسارو بسن خودشو دیوار حبس کرد.
پوزخندی زد و نزدیکتر شد.....
اما لیسا سریع از زیر دست جنی بیرون پرید."هِی! کجا داری میری؟!"
لیسا زبونشو بیرون اورد و سمت اتاقشون دویید.
"صبر کن!!"
جنی دنبالش افتاد اما دیر رسید ، لیسا وارد اتاق شد و درشو بست."ای بچه بی ادب. تو که تا همیشه اونجا نمیمونی ، بیرون میای که!!"
"لازم باشه نمیام"
"زبون درازی نکن میام زبونتو می..."
زنگ در نذاشت تا حرفشو کامل کنه."میرم ببینم کیه بعدش به حسابت میرسم"
به سمت در رفت و بازش کرد."سهون؟!"
"سلام جنی"
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.هعیییی
چقد من بد قولم ولی😂💀💔یکم زیبایی قدیمی ببینیم
ولی این کنسرت>>>>>
.
ESTÁS LEYENDO
Deception
Fanfic'فریب' تو دنیایی که همه مشغول فریب همدیگه هستن چجوری باید اعتماد کرد؟ دشمن همیشه در تلاشه که جایی بهت زخم بزنه اما همیشه که زخم زدن کار دشمن نیست گاهی از نزدیک ترین ادم زندگیت زخم میخوری و اونجاست که با خودت میگی چرا من؟ کدوم کارم اشتباه بوده؟ ولی...