|COMPLETE|
'فریب'
تو دنیایی که همه مشغول فریب همدیگه هستن چجوری باید اعتماد کرد؟
دشمن همیشه در تلاشه که جایی بهت زخم بزنه
اما همیشه که زخم زدن کار دشمن نیست
گاهی از نزدیک ترین ادم زندگیت زخم میخوری
و اونجاست که با خودت میگی چرا من؟
کدوم کارم اشتباه...
قلبم تند تند به سینم می کوبید. هم هیجان داشتم ، هم میترسیدم
"چیو؟"
"میفهمی"
این رفتار لیسا داشت دیوونم میکرد. کِی بچم اینقد بزرگ شده بود؟!!
زیپ شلوارمو باز کرد. "داری چیکار میکنی؟"
"نترس مامی ، با تو کاری ندارم" شلوارمو از پام دراورد.
با انگشتاش از نوک پام تا لگنم خطای فرضی میکشید. "دیوونم نکن لیسا" صدای خندش تو اتاق پیچید.
احساس کردم ک لیسا از جاش بلند شد. از صدای قدماش فهمیدم که از اتاق خارج شد. "کجا رفتی؟؟" هیچ جوابی نشنیدم.
¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.
یهو چشم بندم برداشته شد و با لیسا تو لباس خواب قرمز رو به رو شدم. همین صحنه کافی بود تا بدنم گر بگیره!
"از چیزی ک میبینی خوشت میاد؟"
در یک لحظه صدای موسیقی بلند شد. "بیا یکم خوش بگذرونیم مامی"
همونطور ک بدنشو تکون میداد روی شکمم نشست و خودشو روش تکون داد. کاش دستام باز بود و همینجا به فاکش میدادم! دستاشو توی موهاش کرد و بهم ریختشون. پایین تر اوردشون و لباشو لمس کرد و از بین سینه هاش رد کرد تا به پوسیش برسه.
"لیلی کوچولو تورو میخواد مامی اما حیف ک الان نمیشه" پوزخندی زد و رقصشو ادامه داد.
هر چند دیقه یک بار ، یه تیکه از لباسشو در میاورد که در اخر اهنگ کاملا لخت شده بود.
دوباره چشم بندو سر چاش برگردوند اما اینبار اعتراض نکردم.
احساس کردم که چیزی به کمرم بسته شد.
چشم بندو دوباره باز کرد پس اینو پیدا کرده بود...!
"چطوره؟" جوابی ندادم و فقط پوزخند زدم.
دیلدویی که خیلی وقت بود خریده بودم ولی فرصت نشده بود تا ازش استفاده کنم ، بهم وصل بود. لیسا به چشمام خیره شده بود.
"اسم اینو میزارم جری ، هم به اسم تو میاد هم... شاید چون مثل جری دوسش دارم!"