ꜰᴏᴜʀ

194 44 30
                                    


Lisa pov

با لذت مشغول خوردن پاستیلم بودم ک اونی بهم گفت رسیدیم. سری تکون دادمو از ماشین بیرون اومدم. رفتم سمت اونی و دستشو گرفتم. با تعجب بهم نگاه کرد ، شونه هامو بالا انداختم.

در ورودیو زد که به ثانیه نکشیده در باز شد و یه نفر اونیمو بغل کرد و باعث شد دستامون از هم جدا بشه.

با اخم و لبای اویزون به پسری که اونیمو بغل کرده بود نگاه کردم. با چه حقی اونی منو بغل کرده؟؟!
دس به سینه بهشون نگاه کردم.

"هی من تورو میشناسم. اسمت لیساست اره؟!"
به پسره نگاه کردم.
منو از کجا میشناخت ینی؟!!!

"اره من لیسام ولی تو کی ای؟ از کجا منو میشناسی؟؟"

"ما باهم به یه مدرسه میریم. من جونگ کوکم میتونی کوکی صدام کنی" به دستش ک جلوم بود نگاه کرد. با اکراه دستشو گرفتمو تکون دادم.

"اونی منو از کجا میشناسی؟؟!"

"اونی تو؟! این نونای منه!" با اخم گفت.

"این؟ جونگ کوک حالا من شدم این؟؟!" ب اونی نگاه کردم که با کوکی حرف میزد.

"ببخشید نونا"

"شوخی میکنم بانی کوچولو. بیاین بریم تو بچه ها بیرون سرده"

دست اونیمو گرفتم ک دیدم کوکیم اون یکی دستشو گرفت. اخم کردم و دست اونیمو محکمتر گرفتم.

"هی لیسا من فرار نمیکنم ، یکم اروم تر بگیر" با تعجب گفت.

"نمیخوام" بی توجه به حرفش حتی محکمتر دستشو گرفتم. سرشو به نشانه تاسف تکون داد.

با هم وارد خونه شدیم. خیلی بزرگ و قشنگ بود. تم خونش طوسی ، مشکی و سفید بود.

با هم ب سمت کاناپه های مشکی رفتیم.

دختری ک اونجا بود بلند شد و اونیمو بغل کرد.
چرا همه اونیمو بغل میکنن؟ اونی فقط اونی منه! نمیخوام ماله کس دیگه باشه!!
لبامو اویزون کردم.

"هی تو باید لیسا باشی درسته؟" سرمو تکون دادم.

"من جیسوام ، دختر عمویه اونیت پس یه جورایی دختر عموی توام میشم"

"اما من ک عمو ندارم؟!" گیج بهش نگاه کردم.

"خب توضیحش سخته. فقط منو جیسو اونی صدا کن و به بقیش کاریت نباشه"

"باشه جیسو اونی. از دیدنت خوشحالم"

"منم همینطور لیسا"

"لیسا؟"

"بله اونی؟"

"برو لباستو عوض کن. اینجوری سختت میشه"

"اخه من که لباس نیاوردم!" اونقد هیجان زده
بودم ک میرم خونه اونی ک حتی یادم رفت لباس خوابمو بیارم.

DeceptionTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang