Lisa pov<3 روز بعد>
در حال اماده شدن برای مسافرت بودیم.
تصمیم گرفتیم با هواپیما به نیوزلند بریم. پ
انگار جنی اونی اونجا درس خونده بود و براش پر از خاطره بود. بعد از اونم قرار شد بریم جزیره ججو چون من درخواست کردم.جیسو اونی و چهیونگ اونی چمدونشونو جمع کرده بودن و اومده بودن خونه ما تا باهم بریم.
منم داشتم چمدونمو جمع میکردم.یهو صدایی از پایین اومد. "لیسا بیا نهار" جیسو اونی داشت صدام میکرد.
بلند شدمو رفتم پایین. با دیدن کلی غذای خوشمزه روی میز اب از دهنم سرازیر شد و شروع به خوردن کردم."نظرت چیه لیسا؟ خوشمزس؟"
"خیلی خوشمزس اونی"
"منو جنی اینارو برای تو و رزان درست کردیم"
"واقعا؟! مرسی اونییی" بوسه پرنده برای جیسو اونی فرستادم و گونه جنی اونیو بوسیدم. زیر چشمی دیدم که چهیونگ اونی لبای جیسو اونی رو بوسید.
کاش زودتر به سن قانونی برسم...
______وارد هواپیما شدیم و روی صندلی هامون نشستیم.
"ببینم از پرواز که نمیترسی؟""نمیدونم. تا حالا سوار هواپیما نشدم"
جنی اونی سری تکون داد و دستی به سرم کشید.
"اگه ترسیدی دست منو بگیر ، باشه؟"بوسه ای روی گونش کاشتم. "نگران نباش اونی"
سرمو روی شونش گذاشتم و چشامو بستم.با تکون های ارومی بیدار شدم.
"بیدار شو عزیزم. دارن غذا میدن"چشامو ماساژ دادم و به دستام کش دادم. بدنم خواب رفته بود پس بلند شدم ، خواستم از رو به روی جنی اونی بگذرم که یهو کسی ک صندلی جلومون نشسته بود صندلیشو عقب داد و من روی جنی اونی افتادم.
"خوبی خانم؟ ببخشید من ندیدمتون!"
از خجالت خودمو تو گردن جنی اونی فشار دادم.
"اشکالی نداره" اونی جوابشو داد.3rd pov
جنی بوسه ای روی موهای لیسا کاشت و اونو از گردنش جدا کرد.
هر دو به همدیگه خیره شده بودن.
هر دو تو چشمای هم دنبال شک میگشتن تا برگردن به عقب ..... تا از هم جدا شن.....
تو چشمای لیسا خجالت و هیجان موج میزد
و تو چشمای جنی...
جنی چه احساسی داشت؟
حتی خودشم نمیدونست!!
جنی باور داره که لیسارو دوس داره اما این احساسش واقعا عشقه؟ یا....!هر دو منتظر بودن تا اون یکی حرکت کنه.
جنی کمی خم شد و گوشه لبای لیسارو بوسید و لیسارو سر جاش نشوند.همین که لیسا خواست چیزی بگه غذاهاشونو اوردن. هر دو در سکوت غذاشونو میخوردن و فکر میکردن.
7 سال فاصله چیز زیادی نیست و حتی بیشتر از اینم قابل قبوله
اما اولش اونا باید از احساستشون مطمئن بشن
جنی کمی فکر کرد
اگه لیسارو با کس دیگه ای ببینه قطعا دیوونه میشه
این چیزی جز عشق نمیتونه باشه نه؟
جنی نگران بود ، خیلی نگران بود.
میترسید احساسش اشتباه باشه و با اون به لیسا صدمه بزنه.باید صبر کرد تا دید زمان براشون چی میخواد....!
.
.
.
.
.
.
.حوصله نداشتم زیاد بنویسم شرمنده
چند روز دیگه باز اپ میکنم اگه نت یاری کنه
چون این چند روز نت به شدت شخمی بود و فیلترشکن اصلا وصل نمیشدبچه هایی ک امتحان دارن
امیدوارم که امتحاناتونو بترکونین💕
VOCÊ ESTÁ LENDO
Deception
Fanfic'فریب' تو دنیایی که همه مشغول فریب همدیگه هستن چجوری باید اعتماد کرد؟ دشمن همیشه در تلاشه که جایی بهت زخم بزنه اما همیشه که زخم زدن کار دشمن نیست گاهی از نزدیک ترین ادم زندگیت زخم میخوری و اونجاست که با خودت میگی چرا من؟ کدوم کارم اشتباه بوده؟ ولی...