Jennie pov"مادربزرگ ، اخه من چرا بیاد از زنی که بچشو ول کرده مراقبت کنم؟! اون زن هیچ ربطی به من نداره ، اگرم رفتم خونشون به خاطر شما بوده"
"الانم من دارم بهت میگم که تو خونه ای که
براتون گرفتم میمونین و تو از مادرت و دخترش مراقبت میکنی""اگه نکنم چی؟"
"اون موقع شرکتو ازت میگیرم"
پوزخندی زدم.این بار تو موفق شدی اما دفعه بعد...
البته دفعه بعدی در کار نخواهد بود."ادرسو برام بفرست" بلند شدم و از دفتر بیرون رفتم و به سمت دفتر خودم تو شرکت رفتم.
3rd pov
"اوما!"
"من مادر تو نیستم"
"نه اوما چت شده؟!"
"خفه شو"
"چرا اینطوری شدی اوما؟"
"گفتم خفه شو" با دادای که زد ، لیسا تو خودش جمع شده.
اشکاشو کنار زد.
"کجا میخوای بری؟""به تو ربطی نداره. هر جایی که بشه از دست تو خلاص بشم"
"مگه من چیکار کردم؟"
"تو؟ تو چیکار کردی؟ تو زندگیمو ازم گرفتی.
روزی که تو اومدی زندگی من تبدیل به جهنم شد""اوما!" اشکای لیسا شروع به ریختن کرد.
ینی اوماش اونو مقصر مرگ اپاش میدونست؟
"ف-فکر میکنی من باعث مرگ اپا شدم؟"
زن قهقه ای عصبی زد.
"تو خیلی احمقی لیسا باور کن. هنوز که هنوزه نمیفهمی قضیه چیه"
زن چمدونشو به دست گرفت.
"امیدوارم که دیگه نبینمت لالیسا. تو تو این دنیا لیاقت هیچکسو نداری. به نظرم بمیری به نفع همه است" پوزخندی زد و از خونه خارج شد.واقعا مادرش اونطوری دربارش فکر میکرد؟
ینی اگه میمرد همه خوشحال میشدن؟به سمت اشپزخونه رفت.
چاقویی برداشت و روی زمین نشست.اگه با نبودش همه خوشحال بودن پس چرا الان نمیرفت؟
اونطوری اوماش دیگه دعواش نمیکردچاقورو به سمت دستش اورد و ...
Jisoo pov
به محل قرار رسیدم.
با دیدن دختری که قبلاز من رسیده بود لبخندی
روی لبم نقش بست."دیر که نکردم؟" صندلی عقب کشیدم و نشستم.
"نه. چطوری؟"
"خوب تو؟"
"هعی بد نیستم. واقعا مرگ عمو مارکو ناراحتم کرد"
سرمو تکون دادم.به دختر روبروم خیره شدم.
چطور اینقد زیبا بود؟
موهای طلایی ، چشای کهربایی ، پوست روشن ، بدن لاغر و پاهای کشیدش...!"خیلی خوشگلی رز"
متوجه حجوم خون به لپش شدم. لبخندی بهش زدم و تکه ای از موهاشو پوشت گوشش دادم.
"باهام قرار بزار"
چشای رزان از تعجب باز شد. قهقه ای زدم."فکر نمیکنی خیلی برای این حرف زوده؟! اخه ما فقط 2 3 بار همو دیدم و هیچی از هم نمیدونیم!!"
"به عشق در نگاه اول اعتقاد داری؟"
"اومم شاید"
"فکر کنم تو اولین نگاه ازت خوشم اومده ، میخوام باهات وقت بگذرونم. حالا باهام قرار میزاری؟"
انگشت اشارشو روی لبش گذاشت و به فکر فرو رفت.
جذاب!
"بیا دو هفته باهم وقت بگذرونیم ، بعد از اون اگه بازم خواستی که باهم قرار بزاریم اونوقت جوابتو میدم"
با اینکه میخواستم همین الان داشته باشمش اما باید بهش احترام بزارم.
"باشه. ولی من منتظر جواب بله ام. اخه میدونی
من یه کیمم و این غیر ممکنه که کسی از یه کیم خوشش نیاد" با انگشتش به سرم زد.
"مغرور" و هر دو با هم خندیدم..
.
.
.
.
.
.
.
.
.این فیکو دوس ندارین؟
اخه حمایتتون کم شدهمرسی از همتون که تا اینجا حمایتتونو ازم دریغ نکریدن
Vote : +20
ولی این واقعا بی انصافیه
منی که 61 تا فالوور دارم ووتام به 20 نرسه.
![](https://img.wattpad.com/cover/350017243-288-k198582.jpg)
YOU ARE READING
Deception
Fanfiction|COMPLETE| 'فریب' تو دنیایی که همه مشغول فریب همدیگه هستن چجوری باید اعتماد کرد؟ دشمن همیشه در تلاشه که جایی بهت زخم بزنه اما همیشه که زخم زدن کار دشمن نیست گاهی از نزدیک ترین ادم زندگیت زخم میخوری و اونجاست که با خودت میگی چرا من؟ کدوم کارم اشتباه...