پارت پنجم (‌ نه! نگران نشدم! )

433 105 32
                                    

پارت پنجم (‌ نه! نگران نشدم! )

جیسونگ به آرومی تقه ای به در وارد کرد و منتظر جواب پسر بزرگتر شد.
" اهم، شین مینهو "
از دیشب که وارد اتاقش شده بود، حتی برای شام هم بیرون نیومده بود. اینهمه راجع به اینکه اگه شام درست نمیکرد از گرسنگی میمرد سخنرانی کرده بود و با وجود اینکه جیسونگ چندبار صداش کرده بود، موقع شام از اتاق بیرون نیومده بود.
و جیسونگ بالاخره با زمزمه " خب شاید مُرده " از صدا کردن دست کشیده بود.

حتی وقتی فلیکس با همه وجودش برای ۱ ساعت تمام از اون سوپ تعریف کرده بود هم نیومده بود خودی نشون بده. اگه جیسونگ بود قطعا میومد! میومد و با همه وجودش ثابت میکرد اون سوپ دست کار خودشه و بخاطرش به کل ساختمان پز میداد!

اما اون کوچکترین واکنشی نشون نداده بود و درنهایت وقتی فلیکس وارد اتاق شده بود و بعد از چک کردن وضعیت مینهو بهش گفته بود بخاطر ضعف بیهوش شده، فردا حالش بهتر میشه و این بین همه آدمهایی که شکمشون سوراخه طبیعیه، خیال جیسونگ راحت شده بود.

و خب حالا هم نگران نشده بود. ولی خب، اون باید میرفت سرکارو قبلش باید دوش میگرفت! میخواست قبل از اینکه سوجین بیدار بشه اینکار رو بکنه و لباسهاش توی اون اتاق بودن‌. اصلا دلش نمیخواست همینجوری در رو باز کنه و بره تو.
" مینهو!"
اینبار بلند تر گفت و وقتی هیچ صدایی نشنید، به آرومی گفت.
" دارم میام داخل. اگه لختی لباس بپوش"

اصلا دلش نمیخواست جمله ' نکنه میخواستی منو لخت ببینی که بدون در زدن وارد اتاق شدی؟' بشنوه.
در اتاق رو باز کرد و نگاهی به داخل انداخت. وقتی با اتاق خالی رو به رو شد، با تعجب در رو کامل باز کرد.
تخت، مرتب و البته خالی بود. به سراغ حمام و دستشویی اتاق رفت و گوشش رو به در چسبوند. وقتی از اونجا هم صدایی نشنید، با تعجب دوباره نگاهی به اطراف اتاق انداخت.

هیچکس توی اون اتاق نبود. شاید صبح زود رفته بود بیرون. ولی چطور متوجه صدای رفتنش نشده بود؟ اون لعنتی مثل شبح حرکت میکرد؟
به سمت کمد رفت و بعد از باز کردن در کمد و دیدن لباسهای مینهو که مرتب گوشه کمد و کنار لباسهای خودش آویز شده بود، نفس راحتی کشید.
و این باعث شد حتی متعجب تر بشه.

" من چرا نفس راحت کشیدم؟ نباید خوشحال میشدم که رفته؟"
زیر لب زمزمه کرد، سرش رو تکون داد و برای دوش گرفتن وارد حمام شد. حتی فکر کردن به اینکه ممکنه از اون عوضی خوشش اومده باشه هم باعث میشد محتویات معده اش تا پشت گلوش بالا بیاد.
تا وقتی از حمام اومده بود، لباس پوشیده و سوجین رو هم آماده کرده بود، باز هم خبری از مینهو نشده بود.

بنابراین با فکر اینکه شاید رفته بیمارستان، با سوجین از خونه بیرون زد و سعی کرد فکرش رو آزاد کنه.

KOMOREBI | MinsungWhere stories live. Discover now