پارت چهارم ( نه اون قطعا یک عوضیه!)

454 106 18
                                    

پارت چهارم ( نه اون قطعا یک عوضیه!)

جیسونگ مات و مبهوت روی کاناپه پشت سرش نشست و سرش رو بین دستهاش گرفت.
یکی از همکلاسی های هانا مواد مصرف کرده بود؟ و خودشو از پشت بوم به پایین پرت کرده بود؟ اگر دخترها ماده مخدر مصرف کرده بودن، دو حالت به وجود میومد؛
یا با خواست خودشون مصرف کرده بودن و یا، کسی پنهانی بهشون خورونده بود. از اونجایی که دخترها توسط اون عوضی به بار کشونده شده بودن، شاید گزینه دوم درست تر به نظر میومد.

فیلم هایی که مینهو بهش داده بود، فقط زمانی رو نشون میداد که اون متجاوز دخترهارو از جلوی مدرسه سوار کرده و به بار برده بود. حتی دوست کله گنده مینهو هم نتونسته بود فیلم های داخل بار رو پیدا کنه.
اوه خدای من باید چیکار میکرد.

نفس عمیقی کشید تا کمی آرامش پیدا کنه که متوجه بوی عجیبی شد. سرش رو بالا آورد و دوباره کمی‌ بو کشید. عجیب به نظر میومد اما اون بو، بوی غذا بود!  از جا بلند شد و دوباره بو کشید؛ مسیر بو رو دنبال کرد تا به آشپزخونه رسید. با ناباوری به قابلمه بزرگ روی گاز خیره شد.
آخرین بار که توی اون آشپزخونه قابلمه ای روی گاز وجود داشت رو یادش نمیومد.

بنابراین  به آرومی در قابلمه رو برداشت و با حجم زیادی سوپِ تندِ گوشتی که مشخص بود تازه درست شده مواجه شد‌.
نگاهی به اطراف خونه و مخصوصا منبع بهم خوردن آرامشش که هنوزهم سرش توی گوشی بود، انداخت. باورش نمیشد. اون غذا درست کرده بود؟

اون عوضی رو مخ؟ اونهم درصورتی که آشپزخونه اینقدر تمیز بود که باورش نمیشد کسی داخل اون آشپزخونه غذا پخته باشه. اگه جیسونگ یه نودل ساده هم تو اون آشپزخونه درست میکرد، اونجا منفجر میشد. 
و همینطور دستگاه پلوپز داخل برق بود و نشون میداد برنج هم پخته بود! ولی چطوری که حتی جیسونگ از سر و صدا بیدار نشده بود.

دوباره برگشت و به جایی که مینهو نشسته بود نگاه کرد. نگاه متعجبش بین قابلمه روی گاز و پسری که توی پذیرایی نشسته بود میچرخید، پسری که در سکوت هنوز هم با جدیت مشغول چت کردن بود.
با تعجب در قابلمه رو گذاشت و نگاهی به ساعت انداخت. تقریبا ۵ بعدظهر بود و چیزی طول نمیکشید که فلیکس و سوجین هم بهشون ملحق میشدن.
" تو غذا پختی؟"

پسر بزرگتر حتی به خودش زحمت نداد سرشو از تلفنش بالا بیاره.
" اگه منتظر میموندم تو چیزی درست کنی احتمالا امشب از گرسنگی میمردم. "
' داره با کی چت میکنه؟ دوست دخترش؟ ' این تنها چیزی بود که ذهن متعجب پسرک رو درگیر کرده بود، ظاهرا این برای جیسونگ مهم تر از پدیده غذا پختن بود‌.

در نتیجه دهنی برای مینهو- که سرش توی گوشی بود و به احتمال ۱۰۰ درصد نمیدیدش- کج کرد.
تلفنش رو از جیبش درآورد و شماره موکلش رو گرفت.
" الو، سلام آقای وکیل"
" سلام خانم هوانگ، حالتون چطوره؟"
" آهه خیلی ممنون آقای وکیل‌. چیزی شده؟"
" نه نه فقط خواستم حالتون رو بپرسم. هانا چطوره؟"
" هانا توی اتاقشه. داره درس میخونه.."

KOMOREBI | Minsungحيث تعيش القصص. اكتشف الآن