پارت دوازدهم ( خانواده سه نفره؟ محاله)

435 107 44
                                    

پارت دوازدهم ( خانواده سه نفره؟ محاله)

جیسونگ بهمراه دخترکش وارد خونه شد و با خشم در رو بهم کوبید. سردرد از شب قبل حتی یک لحظه هم تنهاش نگذاشته بود و حالا همه چیز دست به دست هم داده بود تا خشم زیادی وجودشو فرا بگیره.

" آقا جذابه "

سوجین بالافاصله بعد از بسته شدن در به سمت مردی که توی آشپزخونه درحال آشپزی بود دوید.

مینهو با دیدن دخترک لبخندی زد و برای به بغل گرفتنش، قاشق توی دستش رو روی ظرف کنار اجاق گذاشت و خم شد، دخترک رو توی بغلش گرفت.

جیسونگ با اخم ریز تنها سرجاش ایستاده بود به اون دو نفر - و حتی شاید تنها مینهو- نگاه میکرد.  ' این دوتا کی وقت کردن اینقدر باهم صمیمی بشن؟ '

کت بلند و مشکی رنگش رو روی آویز کنار در آویزون کرد و برای بار هزارم شقیقه هاش رو کمی ماساژ داد. شاید باید کمی قهوه میخورد تا اون سردرد بهتر بشه. اما وارد شدن به اون آشپزخونه و قرار گرفتن کنار مینهو سریع اون رو از تصمیمش منصرف میکرد. اصلا دلش نمیخواست بازهم اون فرومون هارو تنفس کنه‌. شاید اینبار باعث میشدن بخواد عضو اون مرد رو توی دستش بگیره و ببینه نرمه یا سفت!!!

" دلم واست تنگ شده بود "

با تعجب سرش رو برگردوند و به دخترکش که دستشو دور گردن مینهو حلقه کرده بود نگاه کرد‌

اون کوچولوی بدجنس حتی وقتی بعد از ۳ روز پدرشو دیده بود هم بهش نگفته بود دلش واسش تنگ شده. شاید سوجین هم تحت تاثیرفرومون ها قرار گرفته بود، کی میدونست.این چه فرومون های مضخرفی بود که حالا داشت تاثیر میگذاشت؟

" منم دلم واست تنگ شده بود"

مینهو گفت؛ با انگشت اشاره اش ضربه خفیفی روی بینی دخترک زد و دوباره لبخند -جذابی- تقدیم دخترک کرد.

جیسونگ تنها متعجب تو جاش خشکش زده بود، اون پدرش بود ولی اون کوچولو بهش نگفته بود دلش تنگ شده!!!و حتی دوباره از اون لبخندها دریافت کرده بود!!

" واسمون چی پختی آقا جذابه؟"

مینهو درحالی که دخترک توی بغلش بود به سمت گاز چرخید و با انگشت ماهیتابه روی گاز رو نشونش داد‌

" بولگوگی "

و با کمی مکث،

" و سالاد."

میدونست که دخترک عاشق سالاده. و این رو وقتی مطمئن شد که سوجین با هیجان دستهاشو بهم کوبید.

" آخجون بولگوگی و سالاااد "

مینهو با احتیاط دخترک رو پایین گذاشت

" برو لباسهاتو عوض کن "

و با چشمهاش سوجین که به سمت اتاقش دوید رو دنبال کرد و بعد از اون، بالاخره تونست پسری رو ببینه که کنار در ورودی، با اخم همیشگیش ایستاده و بهش خیره شده. پسری که احتمالا داشت به این فکر میکرد که مینهو از کجا فهمیده سوجین ازش درخواست بولگوگی کرده و همینطور از کجا میدونسته اون فراموش کرده بخره.

KOMOREBI | MinsungWhere stories live. Discover now