KOMOREBI after story" به نظرت میفهن کی ساندویچ هارو درست کرده؟ "
" فکر نکنم "
مینهو درحالی که دستگاه قهوه ساز رو خاموش میکرد به زبان آورد و به سمت مخالف آشپزخونه چرخید، حالا درست پشت سر پسر مورد علاقه اش قرار داشت که با دقت مشغول فویل پیچی ساندویچ ها بود."نگران بودم اگه تو ساندویچ هارو درست کنی جفتشون رو چیز خور کنی "
مینهو گفت و به آرومی از پشت بهش نزدیک شد. هردو دستش رو دور کمر جیسونگ حلقه کرد و چونه اش رو روی شونه پسرک گذاشت.
" اگه من اونروز چاقو رو ازت نگرفته بودم الان جفتشون رو کشته بودی"جیسونگ سعی کرد لبخند هیجان زده اش رو عقب برونه و حالت چهره حق به جانبش رو حفظ کنه.
" اون دوتا دروغگوی بدجنس حقشون بود همونجا بمیرن "
همینطور که جیسونگ داشت غرغر میکرد، مینهو به آرومی دستهاشو پایین تر برد و به لبه های هودی پسرک رسوند.
" آقا با دوست پسرش تشریف آورده اینجا و صاف تو چشمهای من زل زده میگه ما باهمیم؟ "مینهو در صدد رد کردن دستهاش و رسوندنشون به عضله های شکم جیسونگ بود اما با دیدن فویلی که توی دستهای پسرک فشرده شد، همونجا از حرکت ایستاد.
شاید اگر دستهاشو زیر لباسش میبرد همونجا قطعشون میکرد؟ درست مثل وقتی که با چاقو دنبال فلیکس و هیونجین افتاده بود؟ اون پسر دوباره یاد اون روز افتاده بود.
" هی لی مینهو!"مینهو با شنیدن صدای آهنگین و نیمه عصبانی پسر دستهاشو دوباره دور کمرش حلقه کرد.
" یکماه گذشته شیر قهوه ی من، نمیخوای ببخشیشون؟"
و بعد از تمام شدن جمله اش، کمی سرش رو جلو برد و گردن شفاف مقابلش رو بوسید. بوسه ای که باعث شد جیسونگ ساکت بشه و مینهو سرش رو بالا تر بیاره و اینبار، پایین تر از لاله گوش پسرک رو ببوسه." الان هم اگه بخاطر تو نبود عمرا حاضر میشدم بیام"
مینهو حلقه دستهای دور کمر جیسونگ رو تنگ کرد و درحالی که از گوشه چشم حرکات پسر رو زیر نظر داشت با لبخند پاسخ داد.
" پسر کوچولوی من حرف گوش کنه "جیسونگ با شنیدن کلمه ای که مینهو دوباره به کار برده بود، آخرین فویل رو روی کانتر گذاشت.
کلمه جدیدی که دوست پسرش پیدا کرده بود و مدام با به کار بردنش اذیتش میکرد، از یک سریال مسخره شروع شده بود. سریالی که توش پدری به سن ۱۸ سالگی برگشته و به مدرسه پسرش رفته بود. و درست زمانی که هرسه مشغول تماشای سریال بودن، سوجین گفته بود عمو مینهو شبیه پدره و بابایی جیسونگ شبیه پسره.
مینهو درست از همون روز، جیسونگ رو پسرم و یا حتی پسر کوچولوم صدا میزد و تنها باعث میشد پسرک با گونه های سرخ شده نگاهشو ازش بدزده.
مهم نبود چقدر به اون مرد بگه این اسم مضخرفه و ترجیح میده شیرقهوه صدا زده بشه، مینهو میدونست جیسونگ عاشق این کلمه هست.
YOU ARE READING
KOMOREBI | Minsung
Fanfictionاون مرد لعنتی اعصابشو بهم میریخت. راحت توی اتاق و روی تختش دراز کشیده بود و بهش دستور کیک قهوه هم میداد؟! اون حجم از اعتماد به نفسی که داشت، یه سوراخ بزرگ وسط شکمش بود و نگاه توی چشمهاش جوری بود که انگار توی چند ثانیه میتونست تمام هستی رو نابود کنه...