پارت هفدهم ( مگه یک مرد چی‌ از زندگی‌ میخواد)

454 107 35
                                    

پارت هفدهم ( مگه یک مرد چی‌ از زندگی‌ میخواد)

" مگه شیر قهوه ها میدونن بد رفتاری چیه؟ "

چشمهای درشت و سیاه رنگ جیسونگ یکدفعه از از خوشحالی برقی زد.

" واقعا ناراحت نشدی یعنی؟ حتی وقتی گفتم میخوام بهت شلیک کنم؟ "
خب، قطعا الان نمیتونست بهش بگه اون لحظه نه تنها ناراحت نشده، بلکه نهایت لذت رو هم برده. چرا که تا الان تنها کسی که در مقابلش گفته بود اگه اسلحه داشت بهش شلیک میکرد، اون پسر بود و مینهو این رو دوست داشت.

بنابراین با استفاده از دستهاش سر پسرک رو توی بغلش کشید. مگه میشد از اون شیرقهوه کوچولو خوشش نیاد. اما خب انگار، ابراز علاقه اونهم بی مهابا براش کمی سخت بود.
" کی‌ از شیر قهوه ناراحت میشه؟"

پسرک برای بار دوم با هیجان سرش رو از گودی گردن مینهو بیرون آورد و به چشمهای قهوه ای مقابلش خیره شد. این روش ابراز علاقه اون مرد بود؟ با دو پهلو حرف زدن؟
نگاهش به آرومی از چشمهای مینهو پایین اومد و به لبهای متورش خیره شد. شاید.. شاید اگه یکبار دیگه برای بوسیدنش پیش قدم میشد ایرادی نداشت نه؟ شاید فقط یکم دیگه باید سرش رو جلو میبرد‌. شاید...
" بابایییی جیسونگ."

جیسونگ با اضطراب سرش رو عقب برد و نگاهی به اطرافش انداخت‌. هیچ ایده ای نداشت الان باید چیکار میکرد. آخرین چیزی که میخواست این بود که دخترش اون رو با مرد دیگه ای، درست توی حمام اتاقش ببینه.

با صدای گریون دخترک احساس کرد دستهاش یخ کردن.
" بابایی جیسونگ حمامی؟"
مینهو که به خوبی متوجه لرزش دستهای پسر شده بود، به آرومی دوش حمام رو بست و برای آروم کردن پسرک دستشو هردو طرف شونه هاش گذاشت.
با آروم ترین لحن ممکن گفت
" من میرم بیرون "

و قبل از اینکه جیسونگ بتونه واکنشی نشون بده بلندتر گفت.
" آهه سوجین، عمو مینهو تو حمامه"

ضربه خیلی آرومی به شونه جیسونگ وارد کرد و به سمت حوله ای که خارج از فضای حمام و درست پشت در رختکن افتاده بود حرکت کرد.
برای خودش هم سخت بود دل کندن از صحنه دل انگیزی که شاید از اون شب در حسرتش بود.

بعد از اینکه مینهو از حمام خارج شد، جیسونگ نفس عمیقی کشید و همونجا زیر دوش روی پاهاش سر خورد.
توی این چند دقیقه تمام تلاشش رو کرده بود تا تنها به روبه روش خیره بشه و اصلا به بدن لخت مینهو یا حتی پایین تنه اش نگاه نکنه، اونهم با وجود اینکه فرصت این رو داشت تا بفهمه مینهو واقعا نرمه یا سفت.

شاید چون هزاران بار به خودش گفته بود ' تو پسر دبیرستانی نیستی که با دیدن بدن برهنه کسی بخوای سریع لمسش کنی' یا حتی امگا هم نیستی!
به آرومی دوش آب رو باز کرد و به قطراتی که روی پوست رنگ پریده اش سر میخوردند نگاه کرد‌.

KOMOREBI | Minsungحيث تعيش القصص. اكتشف الآن