پارت نوزدهم ( کیم سانگوو)

413 91 53
                                    

پارت نوزدهم ( کیم سانگوو)

و حالا سه روز گذشته بود. جیسونگ مشغول بستن کروات سرمه ای رنگش بود و سوجین داشت ظرف غذاش رو به زور داخل کیفش هول میداد.
" بابایی، سوجین خیلی خوشحاله."

جیسونگ نگاهِ ریز شده اش رو از کبودی سرخ رنگ روی گردنش گرفت و  درحالی که برای بار هزارم پد آرایشی رو روی پوستش میمالید از توی آینه به دخترش نگاه کرد.
" چرا بابایی؟"

مهم نبود چقدر به اون جای بنفش و سرخ رنگ کرم پودر بزنه، سه روز گذشته بود و با اینحال هنوز جای کبودی پررنگ بود.  انگار مینهو کاملا مطمئن شده بود تا کاری کنه همه همکاران جیسونگ درباره شبی که با اون مرد گذرونده بفهمن. شاید هم زمانی که سرش رو با شیطنت چرخونده بود و لبهای مرد توی هوا مونده بود، برای تلافی این بلارو سر گردن بیچاره جیسونگ آورده بود.

اما خب، حداقل خوشحال بود که فلیکس رو طی این مدت ندیده وگرنه اون پسر تا نمیفهمید اون کبودی جای لبهای چه کسیه، جیسونگ رو ول نمیکرد.

" چون میتونم عمو مینهو رو ببینممم."

دخترک با هیجان گفت و باعث شد جیسونگ از سر و کله زدن با جای کبودی دست بکشه. کاش اونهم میتونست از دیدن مینهو به اندازه سوجین خوشحال باشه، نه اینکه مدام از استرس قلبش تند تند بزنه، یا با خودش فکر کنه آیا اون پسر نسبت بهش سرد شده؟ آیا بخاطر رفتارش میخواد ازش دوری کنه؟ نکنه باعث ناامیدی مینهو شده!
کاش میتونست اون افکار رو عقب برونه.

سوجین امروز برخلاف چند روز گذشته موهای خرمایی کوتاهش رو باز گذاشته بود و به پدرش گفته بود میخواد موهاش شبیه موهای نیمه بلند عمو مینهو باشه. هرچند جیسونگ در جواب تنها لبخندی زده بود و به دخترش توضیح داده بود عمو مینهو موهای کوتاه تری داره.

زمانی که جیسونگ بالاخره تونست کرواتش رو ببنده، صدای آهنگین زنگ در توی فضای خونه پیچید و باعث شد تپشِ قلب بیچاره جیسونگ بیشتر بشه.

طبق معمول، این سوجین بود که با هیجان و فریادِ عمو مینهو به سمت در دویده بود و جیسونگ علارغم تپش قلب ناگهانی که گرفته بود، سعی کرد حداقل آرامش توی چهره اش رو حفظ کنه‌.

" عمو مینهووووو "
سوجین با هیجان توی بغل مینهو پرید و جیسونگ بعد از اینکه کیف چرمی حاوی مدارکش‌ رو برداشت، به سمت در ورودی حرکت کرد.

دیدن چهره خوش تراش و زیبای مینهو، در حالی که عینک آفتابیش رو روی موهاش گذاشته و بهش لبخند زده بود باعث میشد از استرس کف دستهاش خیس بشه. احتمالا انتظار داشت مینهو الان بهش اخم کنه و یا با ترش رویی نشون بده از اینکه اونجاست راضی نیست؟

" سلام شیر قهوه"

مینهو گفت و سوجین رو پایین گذاشت. برای سه روز اون پسر ازش فرار کرده بود و حالا، اونجا ایستاده بود. تمام چیزی که این سه روز بهش فکر میکرد، حرفهایی بود که فلیکس زده بود ' اون قبلا یکبار صدمه دیده و من نمیخوام دوباره این اتفاق بیوفته' .

KOMOREBI | MinsungWhere stories live. Discover now