بی اهمیت ازش عبور کرد
از ی لیوان آب بی نصیب موند چون خبری از منشی چوی نبود
از پشت میزش بلند شد سمت رگال رفت با برداشتن کتش از کنار سو گذشت
کیونگ دست از ناز کردن بی خود لودگی های مسخرش برداشت_هی جیممم کجا میری
نمیتونی از زیر مهمونی در بریجیمین بی تفاوت دستشو وارد جیب شلوارش کرد
_میتونم ب ی رستوران دعوتت کنم شامو کنار هم بگذرونیم ولی عمرا پامو داخل اون بارای مزخرفی ک عضوشونی نمیزارم
بنظر من توهم نرو جون بعدش سوهو با چوب باسنتو "خوشفرم" میکنهاز کلمه باسن کرک و پر سو ریخت
دوست مُبادی آدابش الان از کلمه بی ادبی اونم تو مکان اداری با دیسبلین بالا استفاده کرده بود
چ بلایی سر جیم عزیزش اومده بود؟!
منشی چوی با لیوان آب جلوی جیمین ایستاد
دست جیمین ب نشونه اینکه دیگه نیازی ب لیوان آب نداره جلوش گرفت_میتونی بری منشی چوی
فردا قرداد رو ب شرکت کیم برسون
جلسه دوم رو هم باهاشون تنظیم کن
قبل از رفتنت پرونده های امروز رو ب بایگانی تحویل بده
هفته بعدم فایل حسابداری ماه سر میزم باشه_چشم قربان
شب خوبی داشته باشینسری برای منشی تکون داد و راه خروج شرکت رو در پیش گرفت
جی هیون در کنار ماشین حاضر و آماده ایستاده بود
تا رو ب روی جی هیون قدم برداشت_امشب خودم بر میگردم هیون
خودتو برسون ب خانوادهاتهیون از محبت جیمین لبخند گرمی بهش تحویل داد و جلوش تعظیم کرد
_ممنونم آقای پارک
ریموت ماشین بین دست دراز شده ب سمت کیونگ نشست و رفتنشو تماشا کرد
دست چپشو از توی جیب شلوارش بیرون کشید_خب چیکار میکنی کیونگ
ی شام ب عوان مهمونی
یا بار و تنهایی و سو و چوب؟!تک خندی زد
_واقعا تو الان داری درمورد جوب و باسنو این چیزا حرف میزنی یا توسط پرتاب خودکار تو ضربه مغزی شدم؟
شونهایی بالا انداختم
_شب بخیر دو کیونگ سو
قبل از اقدام ب فرار جیمین بازوشو چسبید
هر فرصتی برای بیرون کشوندن جیمین از گوشه تنهاییشو طلایی میشمرد_یاااااا پارک جیمیننن
من ب رستوران و ی شام مفتضح هم کنار توی بپیچون راضی هم
از خرس کندن ی مو هم غنیمتهجیم بازوشو از دستش نرم بیرون کشید
_خب قهرمان مو کن سوارشو ک خیلی گشنمه
تو ک دلت نمیخواد تاوان گشنگی من جاموندن تو باشه؟!_هرگززز
ب صندلی کمک راننده اشاره کرد و ماشینو برای پشت فرمون نشستن دور زد
.
.
.
.
.
YOU ARE READING
FALL / سقوط
Fanfictionمن اصلا از مرگ نمیترسم،مرگ ی وسیله است برای پایان دادن ب درد و رنج من... چیزی ک منو میترسونه زندگیه! اما توی این همه سال عمری ک از الهه ماه گرفتم بهم یاد دادن ب خودم ترحم نکنم اونا بهم گفتن: "اگر ب خودت ترحم کنی زندگیت تبدیل ب کابوس میشه؟!" با این ح...