جین توی دفتر کارش پشت میز جا گرفته بود و درحالی ک خودکار رو بین انگشتاش میچرخوند نگاهش نوشته ها و کلمات روی برگه رو دنبال میکرد
تمام دیشب رو بالاسر جیمین کشیک ایستاده بودن و بدون اینکه چشماشو روی هم بزار خودشو و تهیونگ رو ب زور ب شرکت رسوند بود
نیاز ب استراحت داشت ولی نگرانیش بابت امگایی ک ب اجبار توی خونه نگهش داشته بودن ب پلک هاش اجازه افتادن روی هم نمیداد
از لحاظ جسمی ن، ولی روحی شدیدا خسته بنظر میرسید
این شب بیداری با تمام شب بیداری هایی ک توی ۱۰ سال گذشته برای برادراش کشیدِ کاملا متفاوت بود
هنوزم حرفای ایل سونگ توی سرش چرخ میخورد و مغزشو داغ میکرد
اگر کاریکاتور جین رو توی اون برههی زمانی میکشیدن باید درحالی ک از گوشاش دود بیرون میزد نقاشیشو تکمیل میکردن
میخواست راه درستی رو انتخاب کنه اما حتی نمیتونست حدس بزنه درسته یا ن؟!
توی این حال و اوضاع بردن جیمین پیش روانشناس اصلا نتیجه میداد؟!
پدرش و کاری ک باهاش کرده بودن ی طرف..!!
یونگی و مصاحبهاش ی طرف دیگه...!
سوکجین از اینکه یونگی بالاخره قفل دهنشو باز کنه و اسم جیمین از بین لباش بیرون بیاد واهمه داشت... هر س پسر از این قضیه وحشت داشتن... ن برای شهرت خودشون..سنگ هم یک روزی درهم میکشنه...
میخواست باهاش حرف بزنه ولی مطمئن بود یونگی بابت بردی ک ب تنهایی بدست اورده بود انقدر ب خودش غره شده ک ب حرفش گوش نده...!
خودکار رو روی میز کوبید و برای هزارمین بار در اون ساعت عدسی چشماش بالا صفحه چرخید
تنها چیزی ک متوجه میشد تاریخ بالای سر برگه بود
کلافه تر از اون بود ک بخواد کارای شرکت اولویتش باشه اون ی امگای مریض توی خونه داشت ک لحظهی آخر دستشو گرفته بود و ازش خواسته بود حالا ک نمیره شرکت حداقل سوکجین زودتر برگرده
اما سوکجین ی پسر بیست ساله نبود
جین ی پسر سی و یک ساله با مسئولیت های زیادی بود ک هیچ بهانهایی نمیتونست باعث عقب انداختنشون بشهاون ی امگای مریض داشت
در عین حال باید وظیفهاشو ب عنوان مدیر شرکتکیم ب جا میاورد و قرارداد و روابطش رو با افراد اقتصادی حفظ میکرد
وجهه شخصی و کاریشو باید جدا میکرد و هیچ اتفاقی نباید باعث میشد ک یادش بره کیه
ن اتفاقات خانوادگیش روی کاراش باید تاثیر منفی میذاشت
ن مشکلات و بالا پایین های شرکت پاش ب خونه باز میشد
ی نفس عمیق کشید تمام افکارشو ب پشت مغزش پرت کرد و دوباره سرشو توی برگه فرو برد♤♤♤♤
تهیونگ نگاه نامطمئنشو روی صفحه گوشی چرخوند
تند تند انگشتاش رو روی کیورد لغزوند و تایپ کرد_مطمئنی خوبه دیگه؟
نام ب سرعت پیامی براش ارسال کرد ک صدای ارسالش سکوت اتاق رو درهم شکست
_تب نداره
دماغش کیپ شده و صداش خش برداشته انگار ک اوایل سرما خوردگیش باشه
ایل سونگ بهش دارو داد و الان هم داریم براش سوپ درست میکنیم
ب کارات برس تِه
هیونگ رو دست تنها نزار من از جیمی مراقبت میکنم تا شما برگردین
STAI LEGGENDO
FALL / سقوط
Fanfictionمن اصلا از مرگ نمیترسم،مرگ ی وسیله است برای پایان دادن ب درد و رنج من... چیزی ک منو میترسونه زندگیه! اما توی این همه سال عمری ک از الهه ماه گرفتم بهم یاد دادن ب خودم ترحم نکنم اونا بهم گفتن: "اگر ب خودت ترحم کنی زندگیت تبدیل ب کابوس میشه؟!" با این ح...