"ریدرای قشنگم میدونم اصلا خوب نیست اول رمان بپرم وسط حس و حالتون...
ولی حتما تاکیدددد میکنم حتما برین پارت قبل رو بخونین برای خوندن بخش اول تین رمان حتما ب اطلاعاتی ک توی پارت قبل نوشتم احتیاج پیدا میشه
وگرنه گیج میشین"
.................................................با صدای تیزی ک از میکروفن داخل فضای استودیو پیچید... صدای حُضار در سالن آروم آروم خوابید و افراد هر دو تیم ب صندلی خودشون برگشتن تا با دقت بازی رو تماشا کنن
گزارشگر ورزشی با معرفی خودش برنامه رو شروع کرد.._پارک مین هیوک هستم
گزارشگر دومی ک کنار هیوک نشسته بود میکروفنش رو روشن کرد و با صدایی محکم و رساتر در حالی ک مسرت رو میتونستی از لحن صحبتش متوجه بشی جملات انتخابیشو ب گوش بازیکن و افراد حاضر در سالن رسوند
_منم پِ مین سو هستم با گزارش بسکتبال در خدمت شما هستیم
بعد از اتمام معرفی... همکارش هیوک ب صحبت اومد
_وایییی پسررر شوگا رو میبینییی مثل ی ستاره میدرخشههه
سو حرف همکارشو تایید کرد تا جیغ افراد حاضر در سالن رو در بیاره و دل گرمی ب بازیکن کرهایی بده
_اوههه هیوگکک اون یونگیییِ... معلومه ک درخشش چشم همه رو کور میکنه
فنای شوگا با تعریف و تمجید از فرد مورد علاقهاشون از روی صندلی ها بلند شدن و جیغ و دست هوراشون سالن رو پر کرد
_رَف رو ببین مثل همیشه با اون موی آویزون روی پیشونیش داره دل خیلی هارو می برههه
هیوک آب و تاب بیشتری ب حرف سو داد تا دوباره جیغ افراد حاضر در سالن گوش شنونده هارو کر کنه
_اوه پسر حس میکنم توانایی دار زدن خودم با اون دو تیکه مو افتاده روی پیشنویشو دارم
اشخاص هلندی همگی باهم از روی صندلیشون بلند شدن و 'هووووو' کشان حرف گزارشگر رو تایید کردن و یک صدا اسم 'رف' رو پشت سرهم تکرار کردن و اسم بقیه بازیکن هارو ....هم پشت بند اسم رف ب زبون اوردن...
افراد کرهایی برای خوابوندن صدای هلندی ها با صدای بلند تری ب ترتیب اسم بازیکن هاشون رو بازگو کردن و بعد از بیان هر اسم با دست و جیغ و هوراشون دیوار های سالنو ب لرزه در می اوردن
بازیکن ها... سمت چپ و راستِ... خطی ...ک زمینشون رو مشخص میکردن ایستادن
دو مربی با بچه ها ب وسط بازی اومدن و باهم دست دادن مربی اول گوشهایی ب تماشا ایستاد و مربی دوم درحالی ک توپ زیر بغلش بود سوتی ک برای اعلان شروع مسابقه بود رو بین لباش گذاشت
با صدای سوت اعضای بدن بازیکن ها محکم شد و در حالت هجومی رو ب روی هم ایستادن داور دستشو دراز کرد و با پرتاب کردن توپ ب هوا.... صدای هم همهی افراد برای ثانیهایی خوابید و بازیکن ها و تماشاگرا از شدت هیجان نفسشون رو توی سینه حبس کردن
YOU ARE READING
FALL / سقوط
Fanfictionمن اصلا از مرگ نمیترسم،مرگ ی وسیله است برای پایان دادن ب درد و رنج من... چیزی ک منو میترسونه زندگیه! اما توی این همه سال عمری ک از الهه ماه گرفتم بهم یاد دادن ب خودم ترحم نکنم اونا بهم گفتن: "اگر ب خودت ترحم کنی زندگیت تبدیل ب کابوس میشه؟!" با این ح...