هر افکار زشت و ناپسندی ک سعی میکرد ب حسادتش حمله کنه رو پس زد و تلاش کرد با نگاهش..فرمونش و گرگش هیچ حسی رو منتقل نکنه
دستاشو در حالی ک بخاطر عصبانیت عضله هاش منقبض شده بود و قسمتی از رگاش رو ب نمایش دراومده بود جلو برد تا جیمین رو از آغوش اون آلفای دریایی بیرون بکشه_زحمتت شد
با اینکه جین تلاش میکرد گرگشو سرکوب کنه...آلفا با یک تنه ریز و محکم تمام اون ساختمون منطق جین رو ویرون کرد و رایحهی حسادت و عصبانیتشو ب رخ آلفای غالب کشید
روی پنجه های جلویشش ب حالت حمله ایستاد و چشماشو ریز کرد و با جمع کردن پوزهاش دندوناشو براش ب نمایش گذاشت
رایحه کوه های یخ زده باعث شد شاخکای سوهو تکونی ب خودشون بدن
پوزخندی ب حسادت پنهان جین توی دلش زد
گرگش ب خوبی میتونست گارد حملهایی آلفای جینرو حس کنه
صورت جین اصلا با حس و حال گرگش هم خونی نداشت
سوهو حس دلشو پنهان کرد با لبخندی بیرونی برای چشمای جین اون چیزی ک خودش میخواست ب رخ آلفا بکشه رو ب نمایش گذاشت_بیدار میشه
تازه خوابیده...!عضلات بالایی جین منقبض شدن لپشو از داخل بدون جلب توجه ب دندون کشید
^سمج
شیطونه میگه دستاشو افسار بکش^"پس بزار وارد جلد شیطانمون شیم
هر چی باشه ایده های جالبی برای دستای اون آلفای کله شق داره"لبخند پر از تمسخری ب گرگ افسار گسیختهاش زد
" فعلا برو یگوشه ب تماشای جهان بشین آلفا
اصلا دلم نمیخواد جیمین رو ناراحت کنم و فکر کنم توهمنمیخوای از امگای محبوبت محروم بمونی!!!
مگه ن؟!"افکار و گرگشو گوشهایی از ذهنش رها کرد
هنوزم دستاش برای جیمین و گرفتنش از اون آلفا دراز شده منتظر بود_مراقبشم
با ندیدن حرکتی مبنی بر دادن جیم خودش برای گرفتنش پیش قدم شد و دستاشو با جایگزین کردن زیر دستای سوهو بدن نرمشو رو از بین دستای غاصب آلفای دریایی پس گرفت
دست راستش پشت کمرش نشست و دست چپش زیر زانوهاش...
قبل از اینکه پلکهای جیمین بابت گرمای جدید دستای جین باز شِ... زمزمه لالایی 'هیشششش' مانندش جیمینو از باز کردن چشماش منصرف کرد
سوهو برای اینکه جیمین رو اذیت نکنه دستاشو پس کشید و کت روی تن جیمین رو مرتب کرد
برای بیشتر داغ گذاشتن روی حسادت جین دستی ب موهای نرم جیمین کشید_بهتر خوب مراقبش باشی سوکجین شی...!
سوکجین ک حالا امگای عزیزشو از اون آلفای غاصب پس گرفته بود... دلش تا حدودی آرامششو بدست اورد
ی چشم غرهی نامحسوس ب دست هرز سوهو رفت
وقتی هنوز خودش این ابریشما رو لمش نکرده بود چطور کس دیگهایی ب خودش جرئت دست زدن میداد
در حالی ک لبخند زورکی برای صورت مردک پرویی رو ب روش نمایش میذاشت
نگاهش همراه با لبخندی فخر فروش سوهو رو اسکن کرد
YOU ARE READING
FALL / سقوط
Fanfictionمن اصلا از مرگ نمیترسم،مرگ ی وسیله است برای پایان دادن ب درد و رنج من... چیزی ک منو میترسونه زندگیه! اما توی این همه سال عمری ک از الهه ماه گرفتم بهم یاد دادن ب خودم ترحم نکنم اونا بهم گفتن: "اگر ب خودت ترحم کنی زندگیت تبدیل ب کابوس میشه؟!" با این ح...