~PART4

516 85 27
                                    

_جیمین....پارک جیمین
هی جیمین صبر کن

اونی ک بدن منو راه میبرد احساساتم بود ن خودم...
سوکجین وقتی تلاشش برای صبر کردن جیمین نتیجه نداد..قدماشو تند تر برداشت و خودشو ب جیمین رسوند دستشو گرفت و از قدمای اضافی تر منصرفش کرد

_دارم صدات میکنم

جیمین اخمو سمتش برگشت

_اگر کاری با من دارین قبلش با منشیم هماهنگ کنین سوکجین شی
الانم عجله دارم باید برم

جین کلافه و ناراحت دستشو ب گردنش کشید

_اینجوری نرو جیمین بمون توضیح بدیم حداقل!!!

چ چیزی رو میخواستن براش مو شکافی کنن اونا با درخواست نا ب جا و بی شرمانه‌اشون بهش توهین کردن
ی بتا برای س آلفاااا شرم آوره
چطور میتونستن توی روش نگاه کنن
همین ک جیمین نادیده میگرفت این قضیه رو ....همین ک مسئله رو پشت درای اون اتاقک جا گذاشت کافی بنظر نمیرسید

_ببین جیمین میدونم خیلی یهویی قضیه رو فهمیدی و الان شوکه‌ایی
اما این درخواست واقعاااا ی ازدواج تجاری نیست
من و نام و ته باهم این تصمیم رو گرفتیم
ما هر س تامون از منش و شخصیت،غرور و عزت نفست خوشمون اومده
تو تنها کسی هستی ک از پس ما بر میایی
اصلا مهم نیست ک گذشته‌ی کیم و پارک چ عاشق و معشوقی رو توی خودش جا گذاشت
من میخوام ما داستان خودمون رو داشته باشیم

هر کلمه از حرفاش اخمای جیمین رو ب هم نزدیک تر میکرد...
تلاش زیاد جیم برای ثابت موندن میمیک صورتش عضله هاشو ب درد اورده بود
با اتمام جمله سوکجین جیمین شدیدا نیاز داشت درد درونی ک بهش تحمیل کردنو توی صورت اون آلفای از خود راضی بکوبِ
دستای جیمین مشت کرده توی جیبش فرو رفت
چندتا نفس عمیق پشت بند کارش کشید و برای دقایقی نگاهش توی سالن روشن و ساکت چرخید
زمانی ک حس کرد آروم شده ب حرف اومد

_ماهیت حرفتون برام مهم نیست
شما....شما س نفر....این ی فاجعه‌اس...میدونی جامعه با چ دیدی ب من نگاه میکنه؟!
وجهه من زیر سوال میره!!
تمام دیسپلینی ک توی این ۱۵ سال برای خودم جمع کردم هیچ میشه
من عملا با قبول درخواست شما دیگه هیچ فرقی با ی امگای انتخاب شده از کمپ های پرورش امگا ندارم

جیمین گردنشو ب عقب خم کرد و با نفس عمیق دیگه‌ایی اینبار نگاهشو توی صورت سوکجین کوبید

_سوکجین شی بهتره این قضیه امشب چال بشه
من هرگز تن ب همچین خواسته حقیرانه‌ایی نمیدم
بزارین روابط ما کاری بمونه....

آب دهنشو قورت داد و قدمی از جلوش کنار رفت

_شب خوبی داشته باشین

جیمین با وجود حضور برادرای پشت سرش اونا رو نادیده گرفت و راهشو ب جلو ادامه داد

منتظر جلوی در خروجی ایستاد تا نگهبان ماشینش رو بیاره

 FALL / سقوطWhere stories live. Discover now