اسپینر بین انگشت شصت و وسطش قرار داشت و با انگشت اشارهاش ضربهایی ب یکی از لبه هاش زد و باعث چرخش و روشن شدن چراغ هاش شد
هوسوک مطمئن بود ک اون رایحه....رایحه ی گُل
ولی نمیتونست اسمی برای اون بیاره...
توی خانواده آلفا پرور ب مردم گفتن ی بتا ب دنیا اومده
خب این اصلا تعجب بر انگیز نبود
اما اونی ک ب عنوان بتا معرفی کردن میتونست با خودش رایحه حمل کنه...
رایحهایی ک با وجود حال بدش مدهوش کننده و خوشبو باقی مونده بود
پارک جیمین بیشتر شبیه ی امگای غالب یا شایدم....^ن ن ن جانگگگگگ....ببینش چقدر خیره کننده اس^
ی امگای مرد!!
بین آلفاهای پارک^بهترین هدف برای زمین زدنشون ^
مطمئنا خانوادهاش خبر داشتن....مگه چقدر میتونست خودشو و گرگ امگا رو با اون رایحه مخفی و سرکوب کنه
با نوک زبونش لب پاییینشو خیس کرد و آب دهنشو قورت داد
از این تاس خوب چطور باید استفاده میکرد ک کار پارک جیمین رو تمام و کمال جبران کنه
ی ایدههایی داشت ولی قبلش باید اسم رایحه اشو میدونست
عکس جیمین رو توی پوشه باز شده اطلاعاتش پرت کرد و اسپینر رو عصبی گوشهایی انداخت
اینکه نمی تونست رایحهاشو حدس بزنه عصبیاش میکرد
شاید باید دوباره ی سر یب خونه پارک جیمین میزد
حتما ی چیزی پیدا میشد
حتما......
.
.
.شات کاهنده رو توی سطل زباله انداخت
وسایلی ک باعث بهم ریخته شدن اتاق شده بود رو هر کدوم ب جای خودش برگردوند و از اتاق خارج شد
نگاهی ب ساعت آویز شده دیوار توی آشپزخونه کرد
عجیب بود ک تا الان سرکله کیونگ پیدا نشده و بهش اجازه تنفس داده ....
پشت بند افکارش زنگ زده شد
موهای نم دارش رو با کشِ دور دستش گوجهایی بالا بست و سمت آیفون رفت
نگاهی ب صفحه انداخت
کسی توی دوربین مشخص نبود اما حتما کیونگ پشت در انتظارشو میکشید
دکمه باز شدن درو زد و بلندگو رو وصل کرد_بیا داخل کیونگ
پارک جیمین ی جوری سرپا شده بود انگار ن انگار دیشب توی دستای پدرش از حال رفت
انگار ک اصلا توی زندگیش نقطه کم اوردن وجود نداشت
نقطه استاپ و شروع دوباره تو کارنامهاش ب چشم نمیخورد
از پارک جیمین امگا ی بتای رباط درست کرده بودن ک مرگ و خستگیاشم توی دستای پارک جی هو بود
توی ۱۵ سال گذشته اعتراضی نکرده بود و الانم جایی برای اعتراض وجود نداشت
دیروز ب حدی از سِری رسیده بود ک حتی براش افشا شدن هویت امگاشم مهم نبود
دیروز واقعیتی رو ب پدرش گفت ک سال ها منتظر بازگو کردنش بود^از اینکه خودمو ب آقا جون اثبات کنم اما اون جای من هولدینگ و تجارتشو ببینه خستم
خیلی خسته....^صدای قدم های کیونگ ورودشو ب سالن اعلام کرد
مشغول خالی کردن ظرف های داخل ظرفشویی شد
YOU ARE READING
FALL / سقوط
Fanfictionمن اصلا از مرگ نمیترسم،مرگ ی وسیله است برای پایان دادن ب درد و رنج من... چیزی ک منو میترسونه زندگیه! اما توی این همه سال عمری ک از الهه ماه گرفتم بهم یاد دادن ب خودم ترحم نکنم اونا بهم گفتن: "اگر ب خودت ترحم کنی زندگیت تبدیل ب کابوس میشه؟!" با این ح...