کیونگ نگران و ناراحت ب آشفتگی جیمین نگاه کرد....
وقتی سالها کسی دستی برای کمک دراز نکنه حتی نزدیک ترین افراد ب اون هم توی سختی و آشفتگیاش نمیدونن چطور باید دست کمکی براش
باشنجیمین براش همیشه اون کوهی بود ک میشد بهش تکیه کرد
کیونگ در بدترین شرایط جیمین رو داشت ک کنارش باشه
الان توی این حال بد... حتی اگر از سمت جیمین آسیبی هم بهش میرسید... سرزنشش نمیکرد
اون هیچوقت کاری برای جیمین نکرده بود اگر زخمی شدنش ب جیمین کمک میکرد با جون دل از خودش و احساساتش مایه میذاشت_خودمم توی شلیک...کمکت میکردم
حتما حقم بوده ک بخورم از دستت
تو ک میدونی جام زهرم از دستای تو برام با شراب چند صد ساله هیچ فرقی نداره
فکر نکن چون بهم شلیک میکنی رهات میکنم
ما رفیق روزای سختیم
توی آسونی ها ک همه هستن...جیمین با نفس عمیقی سینهاشو از هوای غمگین دورشون پُر و خالی کرد
از اینکه کیونگ قرار بود بخاطر راز مخفیاش ناراحتی رو متحمل بشه ب شدت احساس سنگینی داشت
اون رفیق زخم زدن نبود ولی این راز... اونو ب کسی تبدیل کرده بود ک هیچوقت مورد تایید و تحسین خودشم واقع نمیشد...
اگر فقط جرئت داشت نگاه کنه توی چشمای سو و بهش واقعیتی رو بگه ک ۲۵ ساله ازش پنهون کرد بخشی از این بار ب دوش کشیدهاش سبک تر میشد برای مقصد بعدی
اما ۲۵ سال سکوت رو چجور میتونست ی شبه بشکنه.....
تو حتی اگر برای رویداد اتفاقی منتظر بشینی در مرحله عملی شدن افکارت متحیر و شوکه باقی میمونی... ب خودت میایی میبینی کاری از دستت بر نمیاد تا حداقل کمی از این موج انفجار رو کم کنی...!
حالی ک داشت ب جیمین میگذشتم وصف همین جملات بود
همیشه میدونست ک ی جایی قراره راز امگا بودنش مثل بمب بترکه
کلی نقشه و حرف واسه گفتن داشت...
برای هر کسی سناریو جدایی تصور کرده بود
با هر کسی مکالمهایی جدا توی سرش چیده بود
اما الان توی مرحله عملی مونده بود...
بخشی از نقشش اونجور ک پیش بینی کرده بود پیش نرفت و الانم نمیدونست چطور باید اتفاقی رو ک هم انتظارشو داشته هم منتظرش نبوده رو مدیریت کنه...!_میشه برام ی اسپرسو سفارش بدی...؟
کیونگ با نفسای سنگین جیمین متوجه فضای معذب کنندهی بینشون ک با رایحهی کپک زدهی بلوبری سنگین ترش کرده بود شد
رایحه گرگشو سرکوب کرد و جواب جیمین رو داد_آره
الان سفارش میدمبا تِریای طبقه همکف تماس گرفت و سفارش ی چاییبرای خودش و ی لیوان اسپرسو برای جیمین داد
باقی زمان تا رسیدن سفارشاتشون ببن دو پسر با سکوت گذشت
کیونگ نمیخواست با حرفای شوخِش... موجبات آزار جیمین رو فراهم کنه و دردی ک نمیدونه از کجا نشئت میگیره رو با سرپوش گذاشتن چند ساعته برای دوستش سخت تر کنه
اگر کاری از دستش بر میومد باید در روند بهبود ماجرا صورت میگرفت ن حذف صورت مسئله..
جیمین هم چیزی برای ارائه نداشت
اگر درمورد یونگی حرف میزد مجبور بود واقعیتی رو ب زبون بیاره ک الان حال هندل کردن اتفاقات بعدش رو نداشت
اگر در مورد سوکجین و مدیریت جدید صحبت میکرد بازم باید سیر تا پیاز مجرا رو توضیح میداد
هیچ راهی وجود نداشت ک بشه مکالمه رو بدون واکنش تندی ب پایان رسوند
چی میگفت؟!!
از کجا شروع میکرد!!!
^پسر جائه جفت حقیقمه اومده بود تا کنار من مشکلش حل شِ و بتونه اون مسابقات کوفتیاش رو با پیروزی جلو ببره اما بدجور زدیم توی تیپ و تاپ هم رفیق..^
YOU ARE READING
FALL / سقوط
Fanfictionمن اصلا از مرگ نمیترسم،مرگ ی وسیله است برای پایان دادن ب درد و رنج من... چیزی ک منو میترسونه زندگیه! اما توی این همه سال عمری ک از الهه ماه گرفتم بهم یاد دادن ب خودم ترحم نکنم اونا بهم گفتن: "اگر ب خودت ترحم کنی زندگیت تبدیل ب کابوس میشه؟!" با این ح...