جیم گوشی رو خونسرد روی صندلی ماشین انداخت و راه افتاد سمت خونهی خودش
تهیونگ بهش پیام داده بود ک از نوشیدنی اسمرالدو برای سوکجین هیونگ ببره
خودشم قصد داشت چندتا شات کاهنده و کنترل کننده برداره با اینکه تا حدودی لو رفته بود اما هنوزم بهشون نیاز داشت
ی جورایی استفاده این همه شات طی ۲۵ سال عادتش شده بود
اگر میخواست بی ادبانه بیانش کنه معتاد شات های تزریقی و درد های بعدش بود
قلنچ گردنشو محض سرگرمی شکوند
پشت چراغ قرمز روی ترمز زد
خمیازهایی ناشی از خستگی کشید و توی ذهنش اعداد چراغ قرمز رو شمرد
دستی ب پشت گردنش کشید
دنده رو جا ب جا کرد پاشو نرم روی پدال گاز فشرد
۳_۲_۱_ چراغ زرد شد و با سبز شدنش جیمین با فشاری نسبت ب قبل بیشتر پاشو پایین برد فرمون رو چرخوند وارد مسیر دوم شد
جلوی خونه نگه داشت و کلید خونه رو از کنسول بیرون کشید
از در اصلی رد شد و سمت ساختمون رفت با کارت در ورودی رو باز کرد اول سراغ اتاقش رفت
ی ساک دستی چرم بیرون کشید و چندتا از لباسای خونگی و کارشو مرتب توی ساک گذاشت چندتا شات از کنترل کننده و کاهنده هم اضافه کرد و عطر و وسایل بهداشتیشم با وسواس توی ساک مرتب کرد
زیپ ساکو بست و روی دوشش گذاشت
برای رفتن ب اتاق کارش اتاق خواب رو ترک کرد
با برداشتن کیف لپ تاب زمانی ک از اتاق خارج شد درو بست
سمت نشینمن قدماشو کشید لپ تاب رو ب همراه شارژرش توی کیف گذاشت و همونجا رهاشون کرد
وارد آشپزخونه شد دوتا از بطری های اسمرالدو استفاده نشده رو توی پاکت کادو گذاشت و با چک کردن شیر گاز آشپزخونه رو ترک کرد
کیف و ساکشم در حالی ک از کنار مبل رد میشد برداشت و از خونه بیرون زد
سوار ماشین شد
کد امنیتی خونه رو با گوشی وارد کرد و صفحه گوشی رو بست روی داشبورد ماشین گذاشتش
فرمون ماشینو سمت خونه سوکجین چرخوند
امروز حتماااا یکی از مسائل مهم ذهنشو حل میکرد با کمک تهیونگ
حتی اگر اونم پا پس میکشید خودش از پس کیم سوکجین و نامجون شی بر میومدضربه آرومی ب دکمه بوق زد
نگهبان با دیدن ماشین جدیدی از اتاقکش بیرون اومد و سمت راننده رفت
جیمین شیشه رو پایین کشید و ب قیافه مسن بتا لبخند زد_سلام
پارک...._اوههه...جیمین شی شرمنده نشناختم الان درو براتون باز میکنم
نگهبان با هول و ولا بین صحبت جیم پرید و سمت اتاقکش رفت و دکمه بازشو در رو فشرد
نمیخواست همین اول کاری توبیخ بشه اما با نشناختن بتای محبوب اون س آلفا....خرابکاری اولیه رو انجام داده بود...
جیم با تک بوق دیگه ایی وارد پارکینگ شد
کنار ماشین تهیونگ پارک کرد و پیاده شد از صندلی عقب وسایل رو برداشت و با ریموت در رو قفل کرد
وارد آسانسور شد و طبقه اول رو فشرد
در کشویی کنار رفت
پاشو از در بیرون گذاشت و با احتیاط سرشو سمت آشپزخونه چرخوند
همه چی امن و امان بود
تهیونگ و نامجون جلوی تلوزیون درحال تماشای سریالی بودن ک جیمین تا ب حال تیزرشم ندیده بود و سوکجین از این طرف آشپزخونه ب اون سمت آشپزخونه میچرخید و معلوم بود درگیر درست کردن شام
با قرار دادن ساکش کنار تهیونگ موجب ترسوندن آلفا و بیرون کشیدنش از خلسهی صحنه های عمیق فیلم شد
ته دستشو روی قلبش گذاشته و وحشت زده ب جیمین نگاه کرد
کی اومده بود؟!
جیمین اما متوجه ترسیدن تهیونگ نشد چون نگاهش ب سوکجین بود و داشت ب سمت آشپزخونه میرفت
نامجون با تکون خوردن تهیونگ ...کنارش.. چرتش پاره شد و با چشمای نیمه باز اطراف رو از نظر گذروند با دیدن جیمین داخل درگاه آشپزخونه خمیازهایی ک ب سراغش اومده بود رو خورد
YOU ARE READING
FALL / سقوط
Fanfictionمن اصلا از مرگ نمیترسم،مرگ ی وسیله است برای پایان دادن ب درد و رنج من... چیزی ک منو میترسونه زندگیه! اما توی این همه سال عمری ک از الهه ماه گرفتم بهم یاد دادن ب خودم ترحم نکنم اونا بهم گفتن: "اگر ب خودت ترحم کنی زندگیت تبدیل ب کابوس میشه؟!" با این ح...