𝗣¹_𝗖𝗮𝗽𝘁𝗮𝗶𝗻 𝗷𝗲𝗼𝗻

296 36 22
                                    

К сожалению, это изображение не соответствует нашим правилам. Чтобы продолжить публикацию, пожалуйста, удалите изображение или загрузите другое.

К сожалению, это изображение не соответствует нашим правилам. Чтобы продолжить публикацию, пожалуйста, удалите изображение или загрузите другое.

К сожалению, это изображение не соответствует нашим правилам. Чтобы продолжить публикацию, пожалуйста, удалите изображение или загрузите другое.

"شنیدم که کلاس من رو از عمد نیومدید!"تهیونگ ساکت موند

К сожалению, это изображение не соответствует нашим правилам. Чтобы продолжить публикацию, пожалуйста, удалите изображение или загрузите другое.


"شنیدم که کلاس من رو از عمد نیومدید!"
تهیونگ ساکت موند.درست روبروی استاد تاریخش ایستاده بود؛به هرحال اون میدونست که یه روزی استادش متوجه میشه که اون کلاسارو میپیچونه.اما اینکه اون روز امروزه رو نمیدونست!

"گزارشتون رو به من بدید"
با شنیدن این حرف آب دهنشو قورت داد.محض رضای خدا دلیلی که امروز کلاسشو پیچونده بود،ننوشتن همین گزارش لعنتی بود!
"م-من متاسفم خانم مین...اما گزارشمو خونه جا گذ-"
"جا گذاشتین یا ننوشتین؟"
سرش رو پایین انداخت و درحالی که با انگشتاش بازی میکرد،به پاش نگاه میکرد.
صدای آه استاد رو شنید:"شما دانشجوی سخت کوش و با استعدادی هستید آقای کیم؛اما نمی‌دونستم اینطوری هم میتونید باشید."
سکوت توی اتاق حکم فرما شد.تهیونگ اضطراب شدیدی داشت چون نمیدونست چی در انتظارشه!
"برای همین بهتون یه تکلیف ویژه و خاص میدم"
توی ذهنش به همه چیز و همه کس لعنت فرستاد؛این همه تنبیه وجود داره؛آخه بازم تکلیف؟؟؟؟
"میخوام برام راجع به اینکه چه اتفاقی برای کاپیتان جئون افتاده و اینکه چرا قهرمان ملیمون شناخته میشه،تحقیق کنید؛یک ماه برای انجامش بهتون وقت میدم."
دهنش باز موند.
"ک-کاپیتان جئون؟ولی حتی مورخ ها هم نمی‌دونن چ-"
"برای همین ازتون میخوام راجع بهش تحقیق کنید."
الان استادش جدیه؟اون نمیتونه با همچنین مجازاتی کنار بیاد! این یه جورایی ناعادلانه است!
"ولی استاد-"
"اگه گزارشتون رو سر زمان مناسبش انجام و تحویل داده بودید،الان مجبور به انجام چنین کاری نبودید.میتونید برید."
بله! مثل اینکه هیچ چاره ای جز قبول کردنش نداره!
تعظیمی کرد و از اتاق خارج شد.
به محض خروج از اتاق،با جیمین مواجه شد که به دیوار تکیه داده و احتمالا همه چیز رو شنیده.
"ته..."
"کار تو بود،آره؟"
جیمین تکیه شو از دیوار گرفت.
"ته بهت گفته بودم که نمیزارم از زیر این یکی قصر در بری."
خنده ی طعنه آمیزی کرد."به خاطر تو یه تکلیف مسخره ی دیگه دارم!" اینو با داد گفت و نظر چندنفری که اونجا ایستاده بودن رو به خودشون جلب کرد.
"تو واقعا دوستِ منی؟"
با این حرف چشمهای جیمین درشت شد!
"خیلی ببخشید؟الان داری دوستیمونو زیر سوال میبری؟اونم بخاطر چی؟بخاطر اینکه به فکرت بودم؟من فقط خوبیتو میخوام؛دیگه نمی‌خوام یه جا بشینم و کارای اشتباهتو ببینم!"
"خوبیمو میخوای؟جیمین تو فقط دوست منی؛تو والدینم نیستی که برای من تصمیم بگیری!حق نداری بجای من تصمیم بگیری!"
و بعد این حرف اونجا و ترک کرد و قطره ی اشکی که از چشمهای جیمین سر خورد پایین رو ندید...
اون واقعا دوست بدی بود؟

"Since 1894" Captain JeonМесто, где живут истории. Откройте их для себя