برای چند لحظه صدای ضربان قلبش رو نشنید...
اون چی بود؟ یه مرد که از ساختمون آویزون شده؟ خودکشی کرده؟ اون الان شاهد یه خودکشی بوده؟
ذهنش درست کار نمیکرد ولی میدید که سربازهای زیادی دور قربانی جمع شدن.
نفس عمیقی کشید و اون هم وارد جمعیت شد.
_چه خبر شده؟
یهو چشمش به جونگکوک خورد که از دفترش بیرون اومده و به سمتشون میاد.
سربازها سریع راه رو براش باز کردن و سلام نظامی دادن.
توی دست جسد،یه دستمال بود.
جونگکوک به بالا نگاه کرد و با اینکه واضع نبود اما مردی رو دید که شوکه بود...پلیس و چند تا کارآگاه رسیدن و کاپیتان دستور داد که تمام سربازها به اتاق هاشون برگردن و تا وقتی نگفته بیرون نیان.
تهیونگ داشت به اتاقش میرفت که جونگکوک جلوش رو گرفت.
_همینجا بمون.تهیونگ با اینکه گیج شده بود ولی به هر حال به حرفش گوش کرد.
کارآگاه و پلیس صحنه جرم رو بررسی کردن و همچنین مضنون بالای پشت بوم رو گرفتن ولی انگار توی حال خودش نبوده و احتمالا هنوز شوکه بود.
تهیونگ آروم به جونگکوک که درحال نگاه کردن به جسد و مضنون بود،خیره شد.
بعد از چند دقیقه کارآگاه به سمتشون اومد.
×با توجه به اطلاعاتی که جمع کردیم این یه پرونده قتله.مضنون قربانی رو هل داده و دستمال متعلق به اونه؛به خاطر این که اسمش روشه و قربانی احتمالا موقع افتادن کشیدتش.
پرونده بسته شد. ممنون که گزارش دادین کاپیتان! کارآگاه سلام نظامی داد و داشت میرفت که با حرف جونگکوک ایستاد.
نه...پرونده بسته نشده؛متاسفم که توی پرونده دخالت میکنم ولی فکر نمیکنم این یه قتل باشه.کارآگاه با چشمهای پر از سوال نگاهش کرد.
×منظورتون چیه؟
_میتونم همشو با دستمال ثابت کنم.
کمی مکث کرد و ادامه داد:
_اگه به لباسای مضنون نگاه کنین میبینین که هیچ جیبی نداره و حالا به لباسای قربانی نگاه کنین...کارآگاه به هر دو نگاه انداخت و متعجب شد.
مضنون هیچ جیبی نداشت ولی شلوار قربانی دو تا جیب
داشت؛چه طور متوجه این نشده بود؟
_میشه اسم قربانی رو بدونم؟
کارآگاه اولش مکث کرد ولی بعد اسم رو گفت.
×آر جی واکر
_میشه دستمال رو بدین؟
×اسم مضنون جینه روی دستمال نوشته شده پس احتمالا متعلق به اونه این رو چه جور توضیح میدین؟جانگکوک سرشو تکون داد.
_مال اون نیست.
×بله روی دستمال نوشته جین ولی اگه به چپ بچرخوندیش نوشته آر جی.
جونگکوک نشونش داد؛واقعا نوشته شده بود آر جی و خب پشمای کارآگاه ریخت.(اولی:جین دومی:آر جی)
_و اسم مضنون جین نیست! اسمش دونگ جینه؛یک ماهه که کارآموزه و هیچ کس جین صداش نمیزنه چون که این جا همه باید اسم کامل هم رو صدا بزنن پس عجیب نیست که به خودش فقط بگه جین ؟
×خیلی خب نکته خوبی بود ولی قربانی با کمر افتاد کی برای خودکشی از ساختمون بلند این جور میوفته؟
نفس عمیقی کشید و به تهیونگ اشاره کرد:
_من شاهد دارم...آقای کیم شما هردوشون رو اون بالا درست قبل از اینکه قربانی بپره...ندیدین؟احساس کرد کلمات توی ذهنش گم شدن و نمیدونست باید چه جوابی بده...
+خ-خب...بله...دیدمشون...ولی...
جونگکوک پوزخند زد؛خوب میدونست تهیومگ فهمیده داره راجع به چی حرف میزنه.
+خب من دوتاشونو بالا دیدم؛ولی فاصله ی بینشون زیاد بود یعنی تقریبا دو متر...امکان ندارد بتونی یه نفر رو از اون فاصله ها بدی؟
×و من چه طوری اطمینان کنم؟
کارآگاه میخواست راجع به چیزی که میشنید مطمئن بشه.
°قربان ببخشید که وسط حرفتون میپرم؛ولی چیزی که تهیونگ گفت درسته؛من هم قبل از اینکه قربانی بپره دیدمشون فاصلشون زیاد بود.
°منم همینطور قربان
°منم دیدم+شاهدهای زیادی بودن الان حرفم رو باور میکنین؟
کارآگاه؟ خب واقعا گیج شده بود.
نفسش رو بیرون داد و گفت:
×خب حق با شماست اما باید بیشتر راجع بهش باید تحقیق بکنم؛ممنون از همراهیتون کاپیتان.
.
صحنه ی جرم رو تمیز کردن و مضنون رو دوباره برای بازجویی بردن.
+براووووو؛بابا تو میتونی کارآگاه بشی رفیق! عالی بود!
همونطور که به بازوی جونگکوک ضربه میزد گفت.
+از کجا فهمیدی من دیدم؟
_خیلی تابلو داشتی دنبالم میکردی؛وقتی رفتم توی دفترم پشت دیوار دیدمت.
خب تهیونگ؟ گلاب به روتون ریده بود.
یعنی یه جاسوسی هم نمیتونست انجام بده!
_نمیپرسم چرا دنبال میکردی چون میدونم که انکارش میکنی.
این رو گفت و رفت و البته که نیش تا آمریکا باز شده ی تهیونگ رو ندید.
+این یعنی من رو نگاه میکنه؟ اوووو پس واقعا حواسش بهم هست!"۲۰ اکتبر ۱۹۸۴
دفترچه خاطرات عزیزم...
خب میدونی...فکر کنم روش کراش زدم...
خب هرکس دیگه ای هم جای من بود روش کراش میزد!
مطمئنم اگه توی دوره ی من زندگی میکرد،باعث تغییر گرایش خیلی ها میشد و کلی طرفدار داشت!
نمیتونم نیشم رو ببندم...
این پرونده خیلی جالب بود و مغز پشتش هم خطرناک و قدرتمند...
میدونم که به فکرش رسیده و میدونست که همون موقع که توی پرونده دخالت کرد،ریسک بزرگی کرده بود...
البته خب اون یه سربازه و زندگیش همینطوریم پر از ریسک و خطره!
اما به هرحال الان بیشتر!
اما به به جای این که به فکر امنیت خودش باشه، سعی کرد کار آموز که منم فکر می کنم بی گناهم رو نجات بده!
دو ماه دیگه قراره بمیره و اینکه قراره شاهدش باشم...قلبم رو به درد میاره!
چرا نجات دادنش برام ممنوعه...؟
میخوام نجاتش بدم...
اون قدرها به هم نزدیک نیستیم؛شاید هنوز نه...
ولی تاحالا هیچکس رو ندیدم که آنقدر نسبت به کشورش و مردمش پاک و صادق باشه و خودش رو اینجوری وقفشون کنه...
چرا نمیشه یه کاپیتان جئون هم توی آینده داشته باشیم؟با نگرانی
کیم تهیونگ"
YOU ARE READING
"Since 1894" Captain Jeon
Fanfiction●فصل اول اتمام یافته● [ترجمه شده] "وقتی که جنگ تمام بشه،ما ازدواج خواهیم کرد و من گلی به زیبایی تو خواهم کاشت و داستان ما یکی از زیباترین داستان های عاشقانه ی جهان خواهد بود. دوستت دارم!" -نامه ای که در جیب شلوار یک سرباز مرده یافت شده؛کاپیتان جئون...