𝗣¹⁸-𝗙𝗮𝗹𝗹

71 16 3
                                    

К сожалению, это изображение не соответствует нашим правилам. Чтобы продолжить публикацию, пожалуйста, удалите изображение или загрузите другое.

خب شما اگه چشماتون رو باز کنید و ببینید لبه ی یه صخره اید،چه احساسی پیدا میکنید؟

К сожалению, это изображение не соответствует нашим правилам. Чтобы продолжить публикацию, пожалуйста, удалите изображение или загрузите другое.


خب شما اگه چشماتون رو باز کنید و ببینید لبه ی یه صخره اید،چه احساسی پیدا میکنید؟

تمام بدنش داشت می‌لرزید و داشت بهش حمله ی عصبی دست میداد.
اگه کوچکترین حرکتی رو انجام میداد،به پایین پرت میشد!

یه لحظه...اون وقتی سوار اسب شده بود نزدیک بود سکته کنه و حالا...؟
سعی کرد سورتمه رو کمی به عقب هل بده اما فقط بیشتر به جلو می‌رفت!
داشت گریه ش می‌گرفت و این اصلا خوب نبود!
حتی نمی‌تونست بخاطر اون دستمالی که تو دهنشه،داد بزنه!
اما خب گریه چه فایده ای داره؟
پس شروع به تکون دادن صورت و ماهیچه های دهنش کرد و موفق شد دستمال رو تا گردنش پایین بیاره.
نفس عمیقی کشید و شروع به داد زدن کرد.

_هی! کسی اونجا هست؟

اما خب طبق انتظارش کسی جواب نداد.

_لطفاااا؛کمکم کنید...ال-التماستون میکنم!

هرچقدر بیشتر داد میزد،این فقط حنجره ی خودش بود که درد می‌گرفت!
خورشید داشت کم کم غروب میکرد و امید تهیونگ هم همراه خورشید داشت از بین می‌رفت و غروب میکرد!؟
چند قطره اشک از چشماش پایین اومد.

_لطفا...
دیگه امیدی نداشت؛
آدم وقتی امیدی نداره گریه می‌کنه...با اینکه چیزی رو درست نمیکنه ولی بازم سرش رو پایین گرفت و شروع به گریه کرد.
پایین رو که نگاه کرد،یهو برگه ای رو دید که کف سورتمه است و با خطی خوش و خوانا توش چیزی نوشته شده:

"اگر تا نیم ساعت دیگه کسی برای نجاتت نیاد،این آخرین باری میشه که غروب خورشید رو می بینی..."

اوپس دیگه کاملاااا امیدش رو از دست داد!
کی قرار بود نجاتش بده؟ عمه ی نداشتش؟
شاید کسی که همیشه حواسش بهش بود و بهش احساس امنیت میداد؟
و در کنارش احساس و دردی رو بهش داد که تاحالا ترجبش نکرده؟
آها!
خودشم از فکر خودش خندش گرفت.

توی همین فکرها بود که یهو سورتمه تکون خورد و لیز خورد...
آخرش بو-
نه...
حتی نتونست با جیمین آشتی کنه؛از دوستاش خداحافظی کنه؛مادر و پدرش رو بغل کنه؛جونگکوک رو ببینه...
فقط یکم دیگه مونده تا کاملا از صخره سقوط کنه.
خب همه میمیرن دیگه،نه...؟
و سقوط کرد.
............................................................................

آخییی تهیونگ مرد🗿

"Since 1894" Captain JeonМесто, где живут истории. Откройте их для себя