و دوباره همون مجازات!
حمل کتابها زمانی که با زانو روی نمک نشستن!زخمهاش تازه یکم بهتر شده بودن و الان دوباره باید اینو تحمل میکرد...
÷بعد از یک ساعت بهتون سر میزنم.
مربی گفت و رفت.
با اینکه رمان تازه شروع شده بود اما از همین الان هم احساس میکرد زخم هاش باز شدن.
توی فکر بود که بوگوم یهو بلند شد.
_دیوونه ای؟ چرا بلند شدی؟
+بیا اینجا بشین!
_ها؟بوگوم نفس کلافه ای کشید و به جایی که خودش قبلا نشسته بود،اشاره کرد:
+فقط بلند شو و بیا اینجا بشین.
بلاخره تسلیم شد و رفت سرجای بوگوم نشست.
مثل اینکه اون بجای نمک،اونجا دستمال کاغذی گذاشته بود و بخاطر اینکه کسی چیزی نفهمه،دور تا دور پاش رو نمک ریخته بود.و بعد خودش سرجای قبلی تهیونگ،روی نمکها زانو زد.
_این احیانا تقلب نیست؟
+چه تقلبی؟ این کاره اوناست که اشتباهه!
شنیدم که قبلاً هم تو این تنبیه رو داشتی؛اگه دوباره انجامش بدی زخمت باز میشه و عفونت میکنه!حق با اون بود،اما خودش چی؟
_خب...تو هم باید روی یه دستمال زانو بزنی!
+نیازی نیست؛من قویم پس میتونم تحملش کنم!!!و تهیونگ خندید.
بعد از اینکه خندش تموم شد،بازهم همه جارو سکوت گرفت.
+ممنون
با شنیدن صدای بوگوم خواست به پهلو بچرخه ولی از اونجایی که کتابها روی سرش بودن،نتونست.
_برای چی؟
+هیچی فقط...نمیدونست که گفتنش درسته یا نه و خیلی هم خوب میدونست که نمیتونه اونو داشته باشه.
به هرحال اون در برابر کسی که تهیونگ عاشقشه هیچ شانسی نداشت...
این یه بازیه که قبل از شروع شدن توش شکست خورده!+فقط ممنون بخاطر اینکه وارد زندگیم شدی!
YOU ARE READING
"Since 1894" Captain Jeon
Fanfiction●فصل اول اتمام یافته● [ترجمه شده] "وقتی که جنگ تمام بشه،ما ازدواج خواهیم کرد و من گلی به زیبایی تو خواهم کاشت و داستان ما یکی از زیباترین داستان های عاشقانه ی جهان خواهد بود. دوستت دارم!" -نامه ای که در جیب شلوار یک سرباز مرده یافت شده؛کاپیتان جئون...