𝗣³⁹,𝗽⁴⁰_𝗔𝗿𝗲 𝘆𝗼𝘂 𝗶𝗻 𝗹𝗼𝘃𝗲?

71 16 3
                                    

×این چه قیمته؟

К сожалению, это изображение не соответствует нашим правилам. Чтобы продолжить публикацию, пожалуйста, удалите изображение или загрузите другое.

×این چه قیمته؟

مادره تهیونگ همون‌طور که به خرچنگها اشاره میکرد،پرسید.
مغازه ای که توش بودن،تمیز و نسبتا شلوغ بود.

بلاخره خرچنگ رو خریدن و از اون مغازه خارج شدن.

×خودت چیزی نمی‌خوای بخری؟

خواست بگه نه،که چشمش به غرفه ی گوش ماهی افتاد.

_میتونم گوش ماهی بخرم؟

بعد از اینکه مادرش سر تکون داد،به سمت غرفه رفت.
سریع یک کیلو خرید و بعد از گرفتن پلاستیک به سمت مادرش رفت.

مادرش داشت با کسی صحبت میکرد و با کمی دقت فهمید که اون شخص کیه.

پس با لبخند به سمتشون رفت.

×اوه...یادم رفت که بگم تهیونگ هم همراهمه!

کاپیتان با لبخند به سمت تهیونگ برگشت.

+صبح بخیر آقای کیم!
_آم...صبح بخیر...

و مادرش به دلایلی نامعلوم شروع به خندیدن کرد.

+خب...من دیگه باید برم خانم کیم؛روز خوبی داشته باشید.

اینو گفت و تهیونگ به محض رفتنش رو به مادرش کرد.

_چرا کاپیتان اینجا بود؟
+اون گفت که در کمپِ نزدیکه اینجا بازرسی داشته و سر راهش منو دید و به من کمک کرد تا پلاستیک گوجه هارو حمل کنم.

تهیونگ "آها" یی گفت و به مسیرش ادامه داد.

×آیگو~ کاپیتان این روزا انگار زیر پوستش آب رفته و بیشتر لبخند میزنه؛شک ندارم که عاشق شده!

غریزه ی مادرها رو هیچوقت نباید دست کم گرفت!

و البته تهیونگ لبش رو گاز گرفت تا لبخندش گشاد از این که هست نشه!

•••

مدتی گذشت و تقریبا خریدهاشون تموم شده بود.

×یه غرفه ی سیب زمینی فروشی هم اینجا نیست؛تو چیزی ندیدی؟

به اطراف نگاه کرد و به غرفه ای که یکم اونورتر بود،اشاره کرد.

_اونجا هست!

و باهم دیگه به اونجا رفتن.

÷به غرفه ی ما خوش اومدید؛مطمئن باشید که این بهترین انتخابتونه چون ما بهترین و خوشمزه ترین سیب زمینی های شهر رو در اینجا میفروشیم.

"Since 1894" Captain JeonМесто, где живут истории. Откройте их для себя