بستنی آناناسی⊰⁠⊹CH15

1.2K 336 156
                                    

خسته و آشفته درحالی که هنوز هم گذشته‌اش به شکل دردناکی راه گلوش رو بسته بود وارد اتاق مشترکتشون شد. نمیتونست حدس بزنه بکهیون تو اتاقه یا طبق چند ساعت گذشته بازم داره تو اتاق تهیانگ وقت میگذرونه. 

به محض اینکه در اتاق رو بست بکهیونی که روی تخت دراز کشیده بود با عجله بلند شد و نشست. نگاهش از حرکت امگا رنگ تعجب گرفت و بکهیون از حالت نگاهش، انگار که تازه متوجه واکنش غیرارادیش شده بود معذب شده نگاهش رو دزدید و تکونی خورد. 
چانیول آهی کشید و با ملایمت کنارش نشست. بکهیون ساکت بود و چیزی از اتفاقات یکم پیش نمیپرسید.

- پس همه‌چیز رو شنیدی؟

حال آشفته همسرش و چشم‌های نگران و ترسیده‌اش علتی جز این نمیتونست داشته باشه. طولانی شدن سکوت بکهیون باعث شد دستش رو زیر چونه امگا بذاره و سرش رو بالا بیاره. نگاهشون باهم تلاقی پیدا کرد وقتی بکهیون بالاخره دست از دزدیدن چشم‌هاش برداشت. چشم‌های بکهیون مثل بچه‌ای بودن که مچشون حین فال‌گوش ایستادن گرفته شده.

- متاسفم...نمیخواستم گوش کن...

- هیچوقت دوباره نگاهت رو ازم نگیر.

چانیول حرفش رو قطع کرد و فشار انگشتش روی چونه کوچیکش بیشتر شد. 

- چرا مدام ازم فرار میکنی...؟

حقیقت داشت که بکهیون مدام از مرد مقابلش فرار می‌کرد و علتش چیزهایی بودن که خودش هم نمی‌خواست بهشون فکر کنه. نمیخواست با خیلی چیزا مواجه بشه و چانیول با سوال‌هاش این اجازه رو بهش نمی‌داد.

- فرار نمیکنم...

- فرار میکنی. 

علاقه‌اش به بکهیون از زمانی که توی کره بودن چند برابر شده بود. بکهیون فرومونش رو از دست داده بود و دائم ازش دوری می‌کرد. خودش از بغلش فرار می‌کرد، دست‌های ظریفش از دستاش و نگاهش از چشم‌هاش. همه این‌ها اون رو نه تنها از پسر کوچیکتر زده نمی‌کردن بلکه برای بدست آوردنش حریص‌تر هم می‌شد.

بکهیون رو زمانی که تازه همدیگه رو ملاقات میکردن به یاد میاورد. سرزنده و شاداب بود و لبخند به ندرت از لبش رخت می‌بست. عشق بکهیون رو به چشم‌های خودش هر روز تماشا می‌کرد. وقتی با اوه سهون قرار ملاقات داشتن و اون با ساندویچ سرد ژامبون سر قرارهایی که اصولا وقت ناهار بودن حاضر می‌شد و از سفارش غذا اجتناب می‌کرد و جوری ساندویچ رو می‌خورد که انگار صدبرابر از استیک درجه یک اون بهتره.

از یه جایی به بعد گوشی شنود شده سهون رو شخصا چک می‌کرد. نه برای اینکه خودش از خیانت یا لو نرفتنش مطمئن بشه، فقط برای اینکه پیام‌ها و تماس‌های بکهیون رو گوش کنه.

"خیلی نگرانتم حداقل امشب یه سر به خونه بزن"

"میترسیدم وقتی می‌رسی خواب باشم بخاطر همین شامت رو گذاشتم توی ماکروویو خونه‌ات، هروقت رسیدی گرم کن بخور"

𑁍᪥Spiraea𑁍᪥Where stories live. Discover now