بازگشت به سئول⊰⁠⊹CH21

1.2K 342 294
                                    

تو دنیای بکهیون زمان پادساعت‌گرد شروع به چرخش کرده بود. ماهی‌ها تو آسمون شناور بودن و پرنده‌ها بی بال و پر، روی زمین می‌خزیدن. چون هیچ‌وقت تصور نمی‌کرد برگشتن به کره این‌قدر براش دشوار بشه. روزی که با هزار نوع تردید وطنش رو ترک کرده بود، به خودش وعده می‌داد که به زودی برمی‌گرده. برمی‌گرده و حقارتی که بهش تحمیل کردن رو جبران می‌کنه. ولی برخلاف تمام خیال‌بافی‌های این مدت کوتاهش، به محض نشستن هواپیما تو فرودگاه سئول احساساتی بهش هجوم آورد که از صمیم قلب می‌خواست دست چانیول رو بگیره و بهش التماس کنه تمام مسیر رو برگردن تا تایلند و تو باغ کوچیک پشت خونه پنهان بشن.

ولی تا الان چه چیزی طبق خواسته‌اش بود که این مورد باشه؟ تا کی کنج اون باغ می‌نشست؟ تا گل‌ها از اشک شورش خشک بشن و خودش زیر یکی از درخت‌ها دفن بشه؟ فرار گزینه‌ی مناسبی نبود. حداقل برای بکهیون نبود. سرش رو به پنجره‌ی ماشین تکیه داده بود و بی‌توجه به مردی که کنارش نشسته بود و سنگینی نگاهش رو احساس می‌کرد، با نگاه غضب‌آلودی خیابان‌های آشنای سئول رو متهم می‌کرد. نگاه نامحسوسی به پشت سرشون انداخت. سه تا ماشین دیگه جدا اومده بودن و یکیشون حامل تهیانگ، آرون و چانگمین بود.

ازدواجش داشت از چیزی که شروع شده بود، سخت‌تر می‌شد. مثل الان که تو راه رفتن به خونه‌ی پدربزرگ چانیول بودن و باید با خانواده‌ی همسرش آشنا می‌شد. 

- می‌خوای بریم هتل؟ 

نگاهش رو از پنجره‌ی گرفت و به آلفای کنارش داد. چانیول هم مثل خودش نگران به نظر می‌رسید، اما یه شعف و مسرت خاصی از لحظه‌ی حرکتشون توی چهره‌اش پیدا بود. چشم‌هاش بیشتر از هر وقت دیگه‌ای برق می‌زدن و بکهیون برای اولین بار کنجکاو بود که دلیل این زلالی رو بدونه. چه چیزی تو زندگی آلفا بود که برای برگشتن به کره این‌قدر مسرور بود؟

- چرا؟ اگه واقعا مادرت نیست مشکلی ندارم... بالاخره که باید با پدربزرگ و برادر بزرگت آشنا بشم...

- نیست... اون زن رابطه‌ای با ما نداره.

چانیول بدون اینکه بهش نگاه کنه، گفت و بکهیون فقط سر تکون داد. نمی‌دونست چرا چانیول به مادرش می‌گه "اون زن" یا "زنی که من رو به دنیا آورده". ولی هرچی که بود موضوع تلخی بود و با یک‌بار دیدن مادرش می‌تونست بهش حق بده، ولی عملا هیچ سوالی نمی‌پرسید تا دچار تخطی نشه و همسرش رو آزار نده.

- پدربزرگم ممکنه یه‌کم تشریفاتی به نظر میاد ولی مرد صمیمی و گرمیه. نهایتا چند روز می‌مونیم تا تعمیر و تمیزکاری خونمون تموم بشه.

"خونمون".  خونه‌ی اون و چانیول، جایی که قرار بود به عنوان یه زوج توش زندگی کنن. دیگه مثل خونه‌ی تایلند نمی‌تونست خودش رو با گفتن اینکه همه‌چیز موقتیه و قراره برگردن، آروم کنه. تو کره بود ولی قرار نبود زندگیش مثل قبل پیش بره. به عنوان بیون بکهیون اینجا رو ترک کرده بود و حالا به عنوان پارک بکهیون برگشته بود و باید مثل پارک بکهیون زندگی می‌کرد. قلبش داشت کم‌کم این مسئله رو قبول می‌کرد و هروقت که بهش یادآوری می‌شد ازدواج کرده و همسر چانیوله، یه ضربان جا می انداخت. 

𑁍᪥Spiraea𑁍᪥Où les histoires vivent. Découvrez maintenant