با فاصله کمی از چانیول نشسته بود و بیمیل به خوراکیها و نوشیدنیهای روی میزشون نگاه میکرد. مهمونی اینقدر کسلکننده بود که حتی چیزی برای تماشا کردن هم پیرامونشون پیدا نمیشد. یک عده آدم ثروتمند و تافت خورده به طرز مضحکی لباسهای فاخر و جشنی پوشیده بودن و به صورت گروههای چند نفره، دور میزهای مجزا نشسته بودن و مذاکره میکردن و اطرافشون رو دود سیگار پر کرده بود. کم تعدادترین گروه بین مهمانانی که بهزور به صد نفر میرسیدن، خودش و چانیول بودن و نمیدونست چرا با فاصله چهارتا جایگاه از بقیه نشسته بودن و ته سالن بودن در صورتی که جلوتر هم میزهای خالی پیدا میشد.
جایی که نشسته بودن مبلها به شکل حلال دور میز گردی چیده شده بود و از جای باقی مهمانها متفاوت بود. اینکه کاملا تصادفی چانیول چهارتا میز رو رد کنه و اینجا بشینه یکم دور از ذهن بود و مشخص بود اینجا رو به طور ویژه برای آلفا تدارک دیده بودن. حتی مشروبها و خوراکیهای روی میز هم تجملیتر بودن. ولی مگه چانیول کی بود؟ تفاوتش از بقیه چی بود؟
- از کدوم میخوای برات بریزم؟
نگاه چانیول رو دنبال کرد و به شیشههای مشروب رسید. اولین چیزی که با دیدن نوشیدنیهایی که همشون سنگین بنظر میرسیدن به ذهنش رسید رو به زبون آورد.
- من تاحالا مست نکردم...
چانیول حینی که برای خودش تو لیوان مملو از یخ ویسکی میریخت، متعجب سرش رو بالا آورد و شیشه ویسکی رو سرجاش برگردوند.
-مگه میشه؟ تاحالا نوشیدنی الکلی نخوردی؟
- خوردم. دو بار با...
اسم سهون که تا نوک زبونش اومده بود رو با بهم فشردن لبهاش گیر انداخت. بردن اسم سهون جلوی کسی که درحال حاضر همسرش محسوب میشد معذبش میکرد و با یادآوری حساسیت چانیول روی سهون زمانی که حتی هیچ نسبتی باهم نداشتن، مصممتر شد که فعلا حرفی از سهون به میون نیاره. نگران واکنش چانیول نبود، فقط حس و غریزهاش رو دنبال میکرد.
- با یکی از دوستهام دوبار سوجو خوردم. فقط مست نشدم.
تکخند مرد بزرگتر که بیشتر از روی تمسخر بود باعث شد چشمهاش رو بچرخونه. به هرکی میگفت فقط یکی دوبار سوجو خورده اونم نه به اندازهای که مست کنه، مورد تمسخر قرار میگرفت. ترجیح میداد توضیح اضافی به کسی نده ولی نفهمید چیشد که کلمات از سرش بیرون پریدن. شاید چون چانیول دیگه "هرکسی" نبود.
- من باید از برادر کوچیکم مراقبت میکردم، همزمان هم کارهای پارهوقت میکردم، هم درس میخوندم هم به فکر کارهای خونه و غذا میبودم . اون کسایی که میتونن شبانه روز مست کنن و نوشیدنیهای گرون امتحان کنن و تو کلابهای مختلف پلاس شن پولدارهایی شبیه توان.
DU LIEST GERADE
𑁍᪥Spiraea𑁍᪥
Fanfictionبکهیون علیرغم سختیها امگای خوشبختی بود. تو یه محله قدیمی و صمیمی به همراه برادر کوچیکترش زندگی میکرد و توی زندگیش فقط دنبال یک چیز بود، آرامش. منتظر بود آلفایی که از نوجوونی بههمدیگه علاقه داشتن بهش پیشنهاد بده تا جورچین خوشبختی ناچیزش، کامل بش...