هیونگ جدید⊰⁠⊹CH23

1K 331 218
                                    

نور خورشید با تمام قوا به داخل خونه می‌تابید و پرده‌های حریر، تلاش می‌کردن پرتوهای گرمش رو مهار کنن، ولی کار زیادی از دستشون ساخته نبود. صدای شاد آواز پرنده‌ها از حیاط به گوش می‌رسید و نسیم خنکی از لای پنجره به داخل اتاق می‌وزید. همه‌چیز دست به دست هم داده بود تا ظهر دل‌انگیزی رو رقم بزنه. ولی سهون اینطور فکر نمی‌کرد. آلفای آسیب‌دیده، پرتوهای خورشید رو نمی‌دید و صدای پرنده‌ها رو نمی‌شنید، در عوض تاریکی خونه و بوی سکس و فرومون‌های دونفر دیگه که تا اتاق اون هم میومد، ظهر افتضاحی رو براش رقم زده بودن. درد بدنش طاقت‌فرسا بود و هر لحظه امکان داشت این شرایط ملالت‌بار و بلاتکلیف، جونش رو بگیره. 

دلش می‌خواست با چندتا بطری مشروب تنها بمونه و بعد از اینکه بدون توقف همشون رو نوشید، سرش رو انقدر به دیوار بکوبه تا هوشیاریش رو از دست بده. تو یه قایق کوچیک و کهنه‌ای که هر لحظه امکان داشت سوراخ بشه، وسط اقیانوس گیر افتاده بود و دور و برش پر از کوسه بود. نه راه پس براش مونده بود نه راه پیش. درگیر شدن با مافیای کره و آسیا هیچوقت یکی از برنامه‌های زندگیش نبود که الان قدرت تصمیم‌گیری درست رو داشته باشه.

چه بلایی سر بکهیون اومده بود؟ واقعا کار عالیجناب بود؟ چطور مجبورش کرده بود از همه چیز دست بکشه و باهاش ازدواج کنه؟ بکهیونی که اون می‌شناخت، محال ممکن بود محله‌شون رو رها کنه و با مردی که شناختی ازش نداشت، ازدواج کنه. اون امگایی بود که بیشتر از ده‌سال به سهون علاقه داشت و تو این سال‌ها همه‌ی پیشنهادهاش رو بی‌تردید رد کرده بود. حتی پرطرفدارترین و ثروتمندترین آلفای کالجشون رو رد کرد، فقط به‌خاطر اون، و حالا به راحتی کل زندگیش رو رها کرده بود برای مردی مثل عالیجناب؟ ممکن نبود. یقین داشت که عالیجناب این ازدواج رو بهش تحمیل کرده. 

پتو رو از روی پاهاش کنار زد و با آروم‌ترین سرعت ممکن از تخت پایین اومد. چهره‌اش از درد مچاله بود و وقتی از اتاق بیرون رفت، حتی مچاله‌تر هم شد. بوی فرومون لوهان و فرومون دیگه‌ای که متعلق به یک آلفا بود، حالش رو بهم می‌زد. چند راند رو کار بودن که بوی سکس تهوع‌آورشون کل خونه رو غرق کرده بود؟

لنگان لنگان سمت اتاق امگا رفت. بعد از اینکه لوهان چیپ رو پیدا کرده بود، ناچارا از کلبه‌ی چوبی خارج شهر به سمت خونه‌ی خود امگا اومده بودن. چیپی که پارک دنیل توی لباس‌زیرش جاساز کرد و ادعا کرد لوهان به دقیقه نکشیده پیداش می‌کنه و همینطور هم شد. حالا امگا همونطور که دنیل می‌خواست فکر می‌کرد که سهون فرار کرده و اون ردیاب ناآگاهانه و به قصد پیدا کردنش جاساز شده.

اولین دیدار برای هرکسی کافی بود تا پی ببره پارک هیوک، ملقب به پارک دنیل، یک آدم معمولی نیست. درواقع اگه سهون می‌خواست توصیفش کنه باید میگفت که، دنیل اصلا آدم نیست.

𑁍᪥Spiraea𑁍᪥Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin