دردسر خون‌‌آلود⊰⁠⊹CH24

1.1K 331 239
                                    

این روزها پاییزی، سرمای صبحگاهی خواب از سرش می‌پروند. بدنش رو کش داد تا تار و پود خستگی خواب، از تنش بیرون بره. دستش رو تا جایی که مفصل‌هاش درد بگیرن بالا کشید و آه آرومی گفت. برای باز کردن چشم‌هاش مقاومت می‌کرد که مچ دستش اسیر دست کسی شد و بوسه‌ی طولانی‌ای به ساعد دستش زد. طبیعتا بین خواب و بیداری هم می‌تونست بفهمه کسی جز همسرش کنارش روی تخت نیست که به دستش بوسه بزنه.

چشم‌هاش رو به سختی باز کرد و مردمک‌های حساسش از نور تیز آفتابی که در اون لحظه بهشون می‌تابید، متنفر شدن. با اخم‌های گره خورده و چشم‌های پف کرده به چانیول نگاه کرد که کنارش دراز کشیده بود و ظاهرش اصلا شبیه آدم‌های تازه بیدار شده نبود. کمی از صورت آلفا پایین‌تر رفت و با دیدن لباس‌های بیرونی تنش، فرضیه‌اش یقین پیدا کرد. 

- می‌دونی اولین کاری که آدم‌های متاهل بعد از بیدار شدن می‌کنن چیه؟

- جیش می‌کنن...؟

مغزش برخلاف چشم‌های روشنش هنوز هم تاریک بود و پردازش حرف‌های چانیول براش به سختی امکان‌پذیر بود، پس بدیهی‌ترین چیزی که اون لحظه به ذهنش اومد رو گفت و به همسرش که سعی داشت خنده‌اش رو مهار کنه، زل زد. 

- اون رو آدم‌های مجرد انجام میدن. 

با خنده توضیح داد و با دیدن چشم‌های گیج و معصوم بکهیون، دلش خالی شد. تنها چیزی که همه‌ی سلول‌های بدنش داد می‌زدن، این بود که امگا رو بین دست‌هاش بگیره و تا وقتی حرصش خالی بشه ببوستش و درحال چلوندنش لب‌های باریکش رو مک بزنه. و کی می‌خواست جلوش رو بگیره؟ بکهیون دربرابرش سست شده بود و الان هم خوابالودتر از چیزی بود که بخواد حرکاتش رو پیش‌بینی کنه. 

- آدم‌های متاهل قبل از جیش کردن همسرشون رو می‌بوسن گل سفید من.

با لبخند مرموزی گفت و در عملی سریع جلو اومد تا لب‌هاش رو مهمون لب‌های همسرش بکنه که چشم‌های نیمه‌باز بکهیون گشاد شد و در حینی که سرش رو عقب می‌برد، دستش رو محکم رو لب‌های جلو اومده‌اش کوبید. 

- این... این چه کار چندشیه ؟ من نمی‌تونم وقتی از خواب بیدار شدم کسی رو ببوسم. 

تقریبا هربار بهش ثابت می‌شد که بکهیون رو هنوز نشناخته و خیلی دست کم گرفتتش. گل سفیدش برای فاصله گرفتن و جوشی کردنش نوآوری خاصی داشت و چانیول صادقانه تحسینش می‌کرد. بوسه‌ی کوچیکی کف دست بکهیون زد و بی‌توجه به عوض شدن حالتش، خودش رو روی تخت انداخت و آه کلافه‌ای کشید. 

- خیلی خب... برو جیش کن. بوسیدن من از جیش کردن چندش‌تره.

- اینا ربطی بهم ندارن چانیول.

بکهیون چشمی چرخوند و از جا بلند شد، تخت رو دور زد و وارد دری شد که به حموم و دستشویی منتهی می‌شد. تقریبا عادت‌های اخلاقی چانیول داشت دستش میومد. مثل اینکه همسرش غرغرو بود و بکهیون اصلا با آدم‌هایی که غرغرو بودن، میونه‌ی خوبی نداشت و عصبیش می‌کردن. یا اینکه چانیول در مواقعی خیلی زورگو می‌شد و اعتقاد داشت ذهنیت خودش از هرچیزی، حقیقتِ همون چیزه و تا حرفش رو به کرسی نمی‌نشوند دست بردار نبود. بکهیون آدم منعطفی بود و لجبازی و یکدندگی رو درک نمی‌کرد، ولی با وجود چانیول حالا ناچار بود کم‌کم درکش کنه. 

𑁍᪥Spiraea𑁍᪥Where stories live. Discover now