[ ووت و کامتت و کاور یادت نره :>]
. . .
چند روزی بود که به دبی اومده بود ...
4 روز پیش مجبور شد برای بستن قرارداد با یکی از مافیا های عرب به دبی بیاد و حالا هم که بالاخره اونجا بود ، اون مافیا ی لعنتی بازیش میداد...
هرچند بهش بد نگذشته بود... توی این مدت توی یکی از بالاترین طبقات برج خلیفه اقامت داشت و از بالا به مردم نگاه میکرد...
زنای زیادی هم در اختیارش بودن...
دیگه چی میخاست؟
تنها نگرانیش ویلایی بود که به پسر ارشدش سپرده بود...چشمش آب نمیخورد ولی بهتر از این بود که خودش مجبور شه با اون جانگ عوضی سر و کله بزنه...بعدشم قرارداد بستن با مافیای عرب خیلی مهم تر از اون ویلای مسخره بود...
همون طور که روی صندلی ماساژورش خوابیده بود و از توی ظرف طلا انگور برمیداشت ، دستشو به سمت تلفنش برد..._ یکی رو بفرست داخل .... الان کبکم خروس میخونه..
+ بله قربان...
_ وایسا وایسا.... چه خبر از جانگ ؟
صدای نگهبان لحظه ای بند اومد . البته حق هم داشت . همه تهیونگ رو دوست داشتن و این کار رئیس کیم واقعا غیر قابل قبول بود...
پر از خطر بود. جانگ با کسی شوخی نداشت و همه میدونستن حتی امکان داره تهیونگ سالم برنگرده.
ولی مگه میشد در برابرش ایستاد؟+ انگار فردا قراره سند رو امضا کنن. اطلاعات بیشتری نداریم...
_ خوبه خوبه . پسفردا ازت یه خبر درست و حسابی میخام . حواست باشه...
گوشی رو قطع کرد و به زنی که 2 دقیقه بود که جلوش خود نمایی میکرد نگاهی انداخت...
_ شب قشنگیه نه؟ ... دوست داری چطوری انجامش بدم ؟
☆
☆
☆
☆
☆
☆
[ همون شب . هتل شانگری لا ]_ جفتتون ... کیم تهیونگه...
حالا دیگه اثر قرص زد رات کاملا از بین رفته بود و حتی نمیتونست فکر کنه...
گوشی از دستش روی پتوی تخت افتاد و قطع شد...
گرمش بود... نه. داشت آتیش میگرفت .
خیلی مقاومت میکرد ولی ستاره قوی تر بود...
تیر میکشید و چشمشو میسوزوند ...
سرش بدجور گیج میرفت و حتی نمیتونست چهاردست و پا هم درست حرکت کنه...
با هر زحمتی که بود ، لباساشو در اورد و حوله ای رو تنش کرد تا شدید تبش بیاد پایین ...
تهیونگ ؟
سونگ هون چی میگه ؟
درست شنیدم ؟
چشمش بدجور درد میکرد و بدنش داغ بود . هیچی نمیفهمید...
با آخرین توانش در اتاق رو باز کرد . باید خودش چک میکرد ...
شماره ی اتاقشون چند بود ؟
1344?
1364?
1366 ... آره خودشه...
خودشو جمع و جور کرد و به دیوار راهرو تکیه داد...
اتاقو پیدا کرده بود...
تاق ... توق...
خدای من اون تو چه خبره ؟
صدای شکستن شیشه و چوب انقدر بلند بود که جونگ کوک از پشت در واضح میشنید ...
چش شده؟
با تمام توانش در زد . محکم ولی کوتاه...
زور نداشت...
أنت تقرأ
Synodic
حركة (أكشن)《چرا ؟چرا باید تورو الان و اینجا ملاقات میکردم...ستاره ی من》 ☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆ بیاین با هم دیگه قدم بزاریم در دنیای مافیا های خشن و پول پرست.مافیا های اصیلی که هیچ کس حتی جرئت به زبون اوردن اسمشونم نداره. اما چی میشه اگه توی همچین جهانی دوتا آلفا...